-
سی ساله شدم!!
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 03:10
تو بغلم نشسته... با دست راستم تایپ می کنم و با دست چپم انگشتای کوچولوشو لمس می کنم ،سعی می کنه دستشو رها کنه ،بعد هی تلپ تلپ می کوبه روی میز و برای کیبورد ذوق می کنه ،بعد با چشمای شیطونش به مانیتور زل می زنه صداش می کنم مامانی ....و بهم یه خنده خوشگل تحویل می ده...به همین زودی شده همه چیزم...تموم دنیام...امروز تولدمه...
-
دوماهگی
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 13:51
دخترکم دو ماهه شد...این روزا تو چشمامون نگاه می کنه و می خنده و می گه .آآآآآآآآآآآآآ آغو...ن مامانم اینا از سفر برگشته اند و همش اونجا بودیم این چند روز...خونه مون هم که بازار شام...دارم دیوونه می شم منتظریم تا خونه رو تحویل بدن و بریم...هول اسباب کشی رو دارم...حیفم می یاد که اتاق دخترکم رو به هم بزنم همه جای خونه رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 19:43
سلام خوبین..مرسی از تبریکاتون من که حسابی با نی نی دخملی مشغولم....و کمتر فرصت برای کارای دیگه دارم .روزای اول خیلی سخت بود درد شدید داشتم و شیرم هم خیلی کم بود و از همون اول به صورت کمکی شیرخشک هم بهش دادیم.اولش خیلی غضه می خوردم ولی حالا خیلی هم راضیم چون موقعی که بیرونیم و شیر دادن عملی نیست ،راحتیم زردی هم گرفت...
-
اومدنت به زندگیم مبارکه
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 13:51
و بالاخره تو عزیز دلم آنیتای گلم در ساعت ده و سه دقیقه صبح روز نهم فروردین (سه شنبه)،پا به این دنیا گذاشتی....مثل یه معجزه قشنگ به زندگی مامان و بابا اومدی...با چهل و هفت سانتی متر قد و وزن سه کیلو و هشتاد فرشته قشنگم به این دنیا و به خونه عشقمون خوش اومدی تو در اولین ساعات به دنیا اومدنت...
-
لحظه دیدار نزدیک است...
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 03:06
عزیزدل مامان...عشق کوچولوی دوست داشتنی من، چهلمین هفته با هم بودنمون رو به اتمامه ....به روز موعود رسیدیم...به لحظات قشنگ دیدار نزدیک می شیم...چند ساعت دیگه به امید خدا روی ماهتو می بینیم. صبح هشتم فروردین با مامان بزرگ رفتیم پیش خانم دکتر و دیدیم که تو سفت و سخت سنگرتو حفظ کردی و به این زودی ها خیال اومدن نداری ولی...
-
صدای پای نی نی
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 11:57
وبلاگ قبلی که نمی دونم به چه دلیلی رفت تو هوا و فیل *تر شد...خیلی غصه خوردم.ولی بعد یه سری نوشته هامو که توی گوگل ریدر داشتم اینجا کپی پیست کردم و سعی کردم کمتر ناراحت باشم و از حالا اینجا بنویسم...البته هنوز اینجا رو دوست ندارم...کامنت های این چند سال رو هم از دست دادم این روزا پر از حس های خوبم...دیگه چیزی تا تولد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:40
یک سال دیگه هم گذشت و ولن**تاین رسید...امسال یه عشق کوچولو دارم که به تموم دنیا می ارزه...و هدایایی هم که بهم می ده فقط لگده و سکسکه های کوچولو که به اندازه گران قیمت ترین هدیه ها برام باارزشه... به ده سال گذشته فکر می کنم و به عشقی که به همدیگه داشتیم ...باورم نمی شه امسال ثمره عشقمون رو داریم...حس خاص و غیر قابل...
-
این روزهای من
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:40
این روزها ،توده های خرید نی نی دخملی همه جای خونه به چشم می خوره تا من دل بکنم از وارسی شون و نهایتا یه گوشه ای از اتاقش جاشون بدم تا بعد که بچینیمشون. این روزها هر بار یه فکری برای تزیین اتاقش می کنم و چند ساعت بعد یه فکر دیگه ،جایگزین قبلی می شه این روزها چند ساعت یک بار روی ترازو می رم و با قیافه ای آویزوون به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:39
کاش می شد یه جوری این تکون های بامزه تو رو برای همیشه با خودم نگه می داشتم خانم کوچولو از همین حالا می دونم که دلتنگشون خواهم شد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:39
تختخواب و کمد عسلچه آماده شد و آوردند.حالا من و همسرک ، چپ و راست می ریم تو اتاقش و هیجان زده نگاه می کنیم.خودم هم هی در کمد و کشوها رو که هنوز خالی هست رو باز و بسته می کنم و با دخترکم حرف می زنم. الان یه سری خرده ریز مونده و پرده و کالسکه و کریر و.... طول می کشه که آدم عادت کنه به همه چیز .به این همه تغییر .هم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:39
صبح ،خانم همسایه اومد صدام کرد و گفت:امروز خورشید گرفتگیه و مواظب باش دست به بدنت نکشی...رفتم تو تقویم نگاه کردم دیدم از ساعت ١١:٢٠ خورشید گرفتگی جزیی هست تا ٢:١۵ .چند نفر از دوستام هم زنگ زدند همینو گفتند.حالا از اون موقع همه جای صورتم به خارش افتاده.هر چند که بعضی ها من جمله دکتر زنانم می گه سند علمی نداره ،ولی بازم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:39
تو آمدی ، کنارم نشستی و از آن شب من دورتررین رویاها را باور دارم دیشب ، پرنده ای میان دفترم آواز می خواند آنگونه ، قدم زنان تا ماه رفتم باور نمی کنی ؟ بیا کفشهایم را امتحان کن چه فرقی میکند من عاشق تو باشم یا تو عاشق من چه فرقی می کند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز می شود؟ سالهاست می دانم : بیقراری چیست، درد چیست،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:38
این روزهابر خلاف ماه های اول ،زمان داره به سرعت برق و باد برامون می گذره. همه اش درگیر خرید برای جیگر مامان هستیم.هر روز لیستم رو نگاه می کنم و تیک می زنم و هزار تا فکر و برنامه دارم برای فسقلچه.تو هر مغازه ای می ریم همسرک بیشتربه عروسک های بامزه و موزیکال توجه داره.یه فیل احمق و یه هزارپای بامزه از آخرین انتخاب هاش...
-
شنگول!!
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:38
شب قبل زنگ موبایلم رو عوض کرده بودم و هنوز هیچ کس بهم زنگ نزده بود.صبح وارد یه ساختمونی شدم و وقتی کارم انجام شد همراه چند نفر داخل آسانسور بودم...حالا صدای یه آهنگ ملایم می اومد و منم عین اسب ایستاده بودم و به روبرو نگاه می کردم...تازه وقتی خارج شدم دوزاریم افتاد که این زنگ گوشی منه و نه آهنگ آسانسور!!!! دیدم همسرک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:38
عزیز دلم یه دختره ...خلاصه که با رونمایی خودش،ما رو خیلی خوشحال کرد و پیش بینی های همه رو نقش بر آب جواب آزمایشم هم خوب بود و کلی خیالمون راحت شد.البته طی ۴ ساعت ،۴ بار ازم نمونه گرفتند ولی خدا رو شکر که نرمال بود.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:37
الان ٢٠ هفته است که با همیم عزیز مامانی ،نصف راه رو گذروندیم...گاهی حرکت های خیلی ظریفی حس می کنم ولی هنوز مطمئن نیستم مربوط به حرکتهای توئه یا نه.ولی بهم می گن هست و تو شاید یه فسقلی تنبلی که حالشو نداری منو لگد بزنی. جات گرمه کوچولوی من؟راحتی ؟از یک ماه پیش دکتر بهم گفته که به شکم نخوابم ولی گاهی صبح ها مچ خودمو می...
-
نگشود!!!
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:37
دو روز پیش که نوبت دکترم بود،جواب آزمایشم رو که دید گفت من مشکوکم که دیابت بارداری داشته باشی و کلی نگرانم کرد...حالا همه چیز نرمال،وزنم یک کیلو اضافه شده بود و عدد آزمایش هم خوب بود و هیچ نوع سابقه خانوادگی هم ندارم.ولی گفت باید مواظب باشیم و تغذیه ات رو بهتر کنی و دوباره مجددا آزمایش بدی و...خلاصه با یه حال پریشون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:37
گوش شیطون کر ،یه خورده حالم بهتر شده،ظاهرا از یه سری چیزها هم که گریزی نیست تا آخر بارداری!مخصوصا مزه بد دهان و مشکلات معده تا وقتی بوی عطر و صابون و بوی پختن برنج طبقه پایینی ها و...بهم نخوره ،آروم ترم! چند روز پیش رفتم ماساژ و یه حال اساسی به خودم دادم.البته با پوزیشن های خاص که یه وقت مشکلی پیش نیاد.این قدر همه اش...
-
احوالات بارداری
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:37
سلام...خیلی وقته این طرفا پیدام نشده،حالم هنوز خوب نیست.روزهای خیلی بدی رو پشت سر گذاشتم.روزهای پر از تهوع،معده درد،بی خوابی و....خیلی کلافه شده ام.البته سر گیجه هام کمتر شده و انرژیم از قبل بیشتر شده ولی هنوز کار زیادی نمی تونم بکنم.توی این مدت بیشتر از چند بار نتونستم آشپزی کنم.تازه با یه حوله جلوی بینی ام که بو...
-
خوب من روزت مبارک
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:36
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را عزیز دلم ،همسر خوبم روزت مبارک ممنون که تو این روزها ،حالمو درک می کنی و هوامو داری .،تو تنها طبیب دل بیمار منی،امیدوارم من و بیبی ،بعدا از خجالتت در بیاییم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:36
همه چیز با یک حس قشنگ شروع شد،یه حس اطمینان، حسی که خیلی زودتر از موعد وادارم کرد که اون روز گرم تابستونی بعد از کلاس زبان به داروخانه برم . همه هیجانم ،گاه و بیگاه با یه خنده نمودار می شد . وقتی همسرک می پرسید چیه ،به چی می خندی ؟یه بهانه الکی می آوردم و دوباره تو افکار خودم غوطه ور می شدم و مواظب بودم که یه وقت از...
-
استانبول ۲
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:35
استانبول2 from بهانه های ساده خوشبختی by fafal (ففل) شهر زیبا بود .وقتی هواپیما بر فراز شهر قرار گرفت،منظره های بدیعی رو می شد دید.کشتی ها و قایق های پهلو گرفته،جزایر زیبا،خونه ها با سقف های رنگی ...همه و همه نوید یه سفر زیبا و به یاد ماندنی رو می دادند. توری که گرفته بودیم فقط با صبحانه بود،این جوری مجبور نبودیم از...
-
تولدم مبارک
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:35
تولدم مبارک به همین زودی بزرگ شدم!! بیست و نه ساله!! حدود هفت ساعت دیگه متولد می شم! خوبم،راضیم،خوشحالم و مثل همیشه سعی می کنم به خوبی ها بها بدهم و اندوه ها را _هر گاه که پیش آید_ دست باد بدهم تا برایشان ترانه ای بخواند ،چون زندگی بی هیچ توجیه و پوزشی در گذر است. به جرات می توانم بگویم از بسیاری جهات سال خوبی داشتم،و...
-
استانبول۱
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:34
سلام من برگشتم ...سفر بسیار عالی و خاطره انگیزی بود . همه چی خوب بود به جز تاخیر ده ساعته در فرودگاه اصفهان!!!این طوری که ما فهمیدیم شرکت هواپیمایی که قرار بود پرواز ما رو انجام بدهد،به خاطر هواپیماهای داغونش(همون ها که معرف حضور همه تون هست)،نتونسته بود از ترکیه مجوز فرود بگیره . ما از ساعت هفت و نیم صبح فرودگاه...
-
سفر
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:34
.ولی نمی دونید این جناب پزشک ،خودش چقدر از آمپول می ترسه یعنی دیگه چی بشه که راضی بشه بزنه ...هی برمی گشت پشت سرش به من و دستم نگاه می کرد و هی موضع مربوطه رو رو سفت تر می گرفت .دیده بودم که همیشه خودش چه جوری به بقیه آمپول می زنه و دقیقا مثل خودش عمل کردم.خیلی سریع زدم.اصلا هیچ دردی احساس نکرد و می گفت تو نزدی هنوز!!...
-
مهر بیکران
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:33
صداش کن....هر جور که دوست داری...از ته قلبت رد خور نداره حتما جواب می گیری چند روز پیش بود ،دل من که مثل یه گنجشک کوچک و ضعیفه و طاقت هیچ ناراحتی رو نداره با بهونه /بی بهونه ،اشکام بی اختیار چیلیک چیلیک ،تند و تند از گونه هام سرازیر بودند.یه لحظه یه ذکر به زبونم اومد و بعدش...فقط آرامش محض بود که تو قلبم نشست...
-
نقاشی
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:32
دیشب قرار بود بریم خونه دوست همسرک ،خونه جدید رفته بودند.رفتیم کادو خریدیم و همسرک هم یه قندان بامزه برام گرفت.یه دختر کوچولوی بانمک دارند که ازم خواست بریم تو اتاقش و نقاشی کنیم.وای چه کیفی داد با رنگهای انگشتی چند تا نقاشی کشیدیم.چقدر بچگی کردن لذت بخشه ... محو خنده ها و حرفای کودکانه اش شده بودم . امروز از صبح تنها...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:32
سلام خوبین؟من بالاخره مشکل اینترنتم حل شد،البته چند وقتی می شه ولی واقعا نمی رسم بیام نت و نمی دونم چه جوری قبلا ساعت ها وب گردی می کردم.و قبلا هم که چیز جالبی نمی نوشتم و حالا دیگه اصلا نمی دونم چی بنویسم... زندگی خدا رو شکر خیلی خوب داره می گذره ،کلاس زبانم دوباره شروع شده.و یه جایی نزدیک خونه مون ثبت نام کردم.روز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:31
فروردین 89 from بهانه های ساده خوشبختی by fafal (ففل) سلام به همه.سال نو رو تبریک می گم با تاخیر امیدوارم عید خوش گذشته باشه. هنوز اینترنت نداریم.و گفتند که چون خط جدید هست،باید قبض تلفن صادر بشه تا بعد فعالش کنیم.حالا نمی دونم بهانه بعدی چیه؟! دو دفعه هم که نوشتم پرید!این هم خلاصه ای از روزهایی که گذشته عید خوب و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:31
سلام.خوبین.من چند روزه که برگشته ام.مسافرت خیلی خوبی بود ،خیلی خوش گذشت .دلم نمی خواست تموم بشه.رفته بودیم کیش.روزها به خرید و تفریح بودیم و شبها هم دوباره خرید و بعد هم رستوران هایی که موزیک زنده داشتند. امسال از خریدهام خیلی راضیم.چیزهای خیلی خوبی توی حراج ها پیدا کردیم. هنوز اینترنت نداریم.تنها کاری که شرکت باید...