الان ٢٠ هفته است که با همیم عزیز مامانی ،نصف راه رو گذروندیم...گاهی حرکت های خیلی ظریفی حس می کنم ولی هنوز مطمئن نیستم مربوط به حرکتهای توئه یا نه.ولی بهم می گن هست و تو شاید یه فسقلی تنبلی که حالشو نداری منو لگد بزنی.بغل

جات گرمه کوچولوی من؟راحتی ؟از یک ماه پیش دکتر بهم گفته که به شکم نخوابم ولی گاهی صبح ها مچ خودمو می گیرم و با درد بیدار می شم و می بینم که تقریبا  روی شکمم هستم و فوری درست می خوابم ...اذیت که نمی شی؟سعی می کنم خوب باشم خجالتوای تازگی ها خیلی بی قرار دیدنتم و همش تصور می کنم که چه شکلی می تونی باشی...وقتی یه چیز جدید برات می خریم ،دلم نمی یاد جمعش کنم و تا چند روز جلوی چشممه و مدام نگاش می کنم و به جای تو می بوسمش.

شنبه دوباره می بینمت و امیدوارم این بار دیگه سرکارمون نگذاری شیطون تا ببینیم جورابات چه رنگیه و البته که فقط از سر کنجکاوی و هیجان هست و گرنه تو هر چی که باشی برای ما عزیزی و موهبت خدا ...منتظریم که بیای و به زندگی مون نور بپاشی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد