سی ساله شدم!!

تو بغلم نشسته... با دست راستم تایپ می کنم و با دست چپم انگشتای کوچولوشو لمس می کنم ،سعی می کنه دستشو رها کنه ،بعد هی تلپ تلپ می کوبه روی میز و برای کیبورد ذوق می کنه ،بعد با چشمای شیطونش به مانیتور زل می زنه صداش می کنم  مامانی ....و بهم یه خنده خوشگل تحویل می ده...به همین زودی شده همه چیزم...تموم دنیام...امروز تولدمه و سی ساله می شم....خیلی زیاده نه؟  یه مامان سی ساله ...مامانم وقتی سی سالش بوده منو به دنیا آورده و من اخرین بچه اش هستم ...خیلی خوشحالم که آنیتا رو دارم ... این چند روزه هوای خونه مون ابریه  ...همسرک  کارش زیاد شده و بی حوصله س ....صبوری من هم گاهی کم می شه خوب

دیگه تو خونه جدید جا افتادیم و راحتم تلفن  تازگی ها وصل شده و هنوز ای دی اس ال نداریم و با دایال آپ هم زیاد موفق نمی شم بیام نت ...دخترکم از اواخر خرداد دیگه کاملا غلت می زنه .حدودا دو ماه و نیمه بود...حباب درست می کنه و از اینکه ایستاده نگهش داری خسته نمی شه

...گودر برام کار نمی کنه و آدرس همه وبلاگهایی که می خوندم اونجاست ....هیچ آدرسی ندارم متاسفانه...دلم لک زده برای یه دل سیر وبگردی


نظرات 1 + ارسال نظر
حامد پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ق.ظ

مبارکه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد