-
و اینک من ،فلی بیکار در آستانه خانه داری!
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:49
امروز آخرین روز کاری من بود و شاید این آخرین پست سال 86 باشه، امروز ظهر هم اومدم هتل ولی چون جای پذیرش تغییر کرده بود ،همه چی به هم ریخته بود .مهم تر از همه اینترنت نداشتیم.یه آقای برق کار هم بین دست و پای من وول می خورد و دیگه اعصابمو داغون کرده بود.چند تا رزرو داشتیم که وقتی مستقر شدند ،دیدم دیگه کاری ندارم اونجا و...
-
استعفای ففلی!!
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:47
دیروز صبح که اومدم هتل خیلی سرم شلوغ بود ، چند تا چک اوت و...داشتم آقای مدیر لابلای کارها اومد گفت .بعدازظهر با همه خانم ها می ریم برای لباس های فرم . گفتم .من لازم ندارم دیگه! گفت چرا ؟ گفتم برای اینکه می خوام برم ! گفت منظورتون بعد از عیده دیگه؟ گفتم نخیر من تا دوشنبه بیشتر نمی یام .گفت چرا زودتر نگفتین ؟ یادتونه...
-
ففل به زودی بیکار می شود
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:46
الان ساعت 9 جمعه شبه و نیم ساعت دیگه شیفتم تموم می شه .امروز از صبح هتل بودم. همسرک توی راهه که بیاد اینجا با صاحب هتل که دوستشه در مورد کناره گیری من از کار صحبت کنیم.یه کمی دلشوره دارم . فردا ظهر که اومدم تعریف می کنم .
-
زرنگ خان
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:44
پریشب همسرک اومد هتل دنبالم و با هم رفتیم خونه .توی راه رفتیم یه مغازه سی دی فروشی بود که من مدتها بود می خواستم یه سری بزنم ولی فرصت نمی شد. من چند تا کارتون برداشتم و همسرک به فروشنده که یه آقای میانسال پر ریش و سبیل بود و چشماش به سختی پیدا بود ،می گه فیلم خوب چی داری؟ آقاهه هی چپ و راست به ما نگاه کرد و گفت به خدا...
-
می خوام که بهتر باشم
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:43
پنج شنبه ظهر مامانم حالش خوب نبود،همسرک مهربون رفت سراغش و تا بعدازظهر پیشش بود و سرم و... خدا روشکر بهتر شد.من هم از سر کار رفتم پیششون. بعدازظهر رفتیم خرید.امسال بر خلاف همیشه سعی کردم آسون بگیرم خرید کردن رو .(همیشه تا همه مغازه ها رو نمی گشتم خرید نمی کردم ).و با خودم گفتم مگه چند وقت می خواهی بپوشی یه چیزی رو که...
-
ففل خشمگین اندوهگین!
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:40
بهتون گفته بودم که پنج شنبه رو می خوام مرخصی بگیرم ،خوب من الان در خدمتتون هستم از سر کارم و نشد که بمونم خونه . هفته قبل اعلام کرده بودم که مرخصی می خوام و دیروز که می خواستم برگه بنویسم .گفتند که چرا از قبل نگفته ای؟ دیگه تصور کنید که چه حالی شدم .با همسرک هم برنامه ریزی کرده بودیم برای خونه تکونی و مامان هم با...
-
برنامه ریزی
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:39
پریروز از سر کار رفتم خونه و در پنج قدمی خونه فهمیدم که کلیدم رو توی یه کیف دیگه جا گذاشته ام. نه اینکه این چند ماهه هر وقت خونه می رفتم همسر جونی خونه بود ،بد عادت شدم و حواسم نیست که چک کنم کلید همراهم هست یا نه .خیلی ناراحت شدم . کلی وقتم از بین رفت . همون موقع همسرک زنگ زد بهم .گفت کجایی؟ گفتم نزدیک خونه .گفت خوب...
-
آرایشگاه
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:38
بالاخره موفق شدم وقت آرایشگاه بگیرم و ففل هپلی باشد که زیبا شود.من به خاطر کمبود وقت و دوری راه آرایشگرم همیشه دیر به دیر می رم ولی وقتی برمی گردم تغییرات اساسی می کنم و روحیه ام می ره بالا.22 اسفند نوبت دارم.دلم می خواد مش کنم موهامو . هنوز هیچ خرید عیدی هم نکرده ایم .شاید فردابا همسرک یه دوری بزنیم توی پاساژها می شه...
-
تغییر
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:38
ممنون از دلداری هاتون عزیزانم .یه کمی روحیه همسرجونی بهتر شده و قراره دوباره کار رو به طورمفصل شروع کنه . و ببینیم نتیجه چی می شه .امیدوارم که همین امسال قبول بشه ولی اگه هم خدای نکرده رشته بالایی نیاورد دوباره از اواخر بهار قراره که شروع کنه به خوندن زندگی مون در آستانه یه سری تغییراته ولی یه مقدار نگرانم.می دونم چند...
-
خدا جون
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:37
خوب همسرک امتحانشو داد ولی متاسفانه خیلی خیلی مزخرف و سخت بوده .خدا می دونه چند ماه شب و روز درس می خوند... (از اواخر بهار تا حالا ) یه عالمه کتاب به اضافه جزوه هایی گرون قیمتی که هر ماه براش می اومد خیلی شب ها با هم می نشستیم و تست می زد و من جواب ها رو چک می کردم و خداییش خوب می زد آخه هم تلاش زیادی می کرد و هم...
-
موفق باشی عزیزترینم
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:36
امروز روز امتحان تخصص همسرجونیه ...دارم از اضطراب می میرم .دیشب مامان اینا خونه مون بودند .ازشون خواستیم بمونن پیشمون و صبح زود بابا و مامان زحمت کشیدند و بساط صبحانه رو آماده کردند(حلیم و عدسی)و ... دیشب بهش می گم این عضلات پشت کمرم گرفته یه کمی ماساژ اصولی می دی بازشون کنی؟ می گه من فردا امتحان دارم تو باید به من...
-
تولدت مبارک
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:35
مهربونترین بابای دنیا تولدت مبارک خدا سایه تو از سر ما کم نکنه خدا حفظت کنه به یاد بچگی ها: حالا می گم از بابا که دوستمه تو دنیا یه تکیه گاه عالی فکر نکنی خیالی شب که می یاد می خنده در غم رو می بنده من قدرشو می دونم براش آواز می خونم تو هدیه خدایی تو بهترین بابایی
-
خونه تکونی
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:30
خوب به نظر شما من که نمی تونم مرخصی بگیرم ،برای خونه تکونی چی کار می تونم بکنم؟؟ شماها شروع کردین ، یا نه هنوز ؟ دلم می خواد یه کمی چیدمان خونه رو تغییر بدم و یه فکری هم به حال این همه لباس بکنم .هر کس می تونه منو راهنمایی کنه .چند ماه پیش یه عالمه لباسامو بخشیدم به یه خانمی که توی هتل کار می کنه و یه پیر مردی که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:28
ولن..تای.ن ما from بهانه های ساده خوشبختی by fafal این چند روز بارها سعی کردم وارد پرشین بلاگ بشم که همه اش پیغام می داد اطلاعات وارد شده صحیح نیست ،تا اینکه جواب ایمیلمو دادند .نکته جالب اینه که خودشون پسورد منو تغییر داده بودند ، بدون اینکه روحم خبر دار بشه!! خوب ولنتاین هم گذشت ....زیاد مهم نیست که 14 فوریه روز عشق...
-
دلم برات تنگ شده جونم
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:27
چقدر سوت و کوره ، روزهای تعطیل که هیچ کس توی وبلاگش نیست .من هم سر کار هستم . یکی از هنرپیشه های قدیمی اومده هتل .خیلی برام جالب بود که از نزدیک دیدمش ،البته هنرپیشه های زیادی می آیند ولی این از همه جالب تر بود .الان داشت دور حیاط قدم می زد . سه تا بچه فرانسوی خوشگل هم دارند از سر و کول هم بالا می رن .وای که انگار...
-
ففل و همسر جونی مشاور
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:26
من امروز چشمامو به زور باز نگه داشته ام آخه دیشب ساعت3:30 خوابیدم و باید 7:30 هم شیفت رو تحویل می گرفتم . دلیل دیر خوابیدن : همون دوستامون که قبلا گفته بودم ،دو سه روزی با هم رابطه خوبی نداشتن و قهر بودند و از اونجا که این آقا و همسر جونی در یک روز و یک ماه و یک سال به دنیا اومدن و از اول دبستان با هم بوده اند و چند...
-
دوستان
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:25
ممنون که حالمو پرسیدین دوستای گلم ،خوبم خدا رو شکر پنج شنبه بعد از نود و بوقی قرار شد بریم خونه مامانم ،به خاطر اینکه همش سر کار هستم و همسر جونی هم درس می خونه زیاد وقت نمی شد که اونجا بریم و بیشتر مامان اینا می یان خونه ما،نیم ساعت بیشتر نگذشته بود که یکی از دوستای همسرم زنگ زد و گفت با فلانی (یکی دیگه از دوستاشون)و...
-
ففل مریض
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:24
دو سه روزه که گلوم درد می کنه و در همین حده من هم تکلیف خودمو نمی دونم که قراره بدتر بشه حالم یا بهتر .البته مدت هاست که کپسول روی می خورم و واقعا موثر بوده و سرما نخورده ام ...(حالا خودمو چشم نزنم!) یه کمی هم احساس تب آلودگی می کنم دیشب که ولو شده بودم کف زمین و صدام در نمی اومد همسرک می گه چقدر ساکته خونه ، با شوق...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:21
بهترین جمله ...شاید سکوت! چهار شنبه شب غم عالم توی دلم خونه کرده بود ...همین طور پنج شنبه و جمعه تا شب .... می خواستم اینجا بنویسم فرصت نشد تا امروز بعدازظهر که سر کار اومدم و خدا روشکر الان خوبم و با خودم فکر کردم چقدر خوب شد که ننوشتم ناراحتی مو ولی برای اینکه عبرت بگیرم و دیگه اشتباهی مشابه این بار نکنم فقط اینجا...