-
صیقلی شدن و مورچه و فیلم
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:14
پارسال یه بار که با همسرک بدجور بحثمون شده بود،یکی از خانمای کلاس آواز که رفت و آمد داریم با هم ،منو برد خونه مادرش و اون خانم پیر مهربون بهم گفت : زن و شوهر مثل دو تا سنگ آسیاب هستند که با یه عالمه ناصافی کنار هم (روی هم ) قرار می گیرند و زمان می بره که این دو نفر روی هم ساییده بشن و صاف و صیقلی در کنار هم آروم و...
-
شیراز
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:13
اول قرار بود این چند روز تعطیلی رو تهران باشیم ولی بعد به اصرار فراوون دوستمون که شیراز هستند،تصمیممون عوض شد و رفتیم اونجا .یکی دیگه از دوستامون هم که عقد هستند اومده بودند .من و همسرک و مارال و مریم دانشگاه اصفهان بودیم و بعد مارال ازدواج کرد و رفت شیراز.متاسفانه شوهرش مشکل کلیه داره (در اولین پستم نوشته ام) الان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:13
امروز همسرک بیمارستان بود و من از ظهر خونه مامان اینا بودم و مشغول زبان خوندن چون فردا امتحان میان ترم دارم .الان هم تنهام و تلویزیون هم طبق معمول روشنه تا صداش توی خونه بپیچه و کمتر احساس تنهایی کنم .از جمعه هایی که کشیکه متنفرم. دیشب همسرک بهم گفت چند روز آف دارم ، اگه دلت می خواد این چند روز بریم تهران ،هم حال و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:12
عشق یعنی ، کلید اصولا وسیله ایست بی استفاده وقتی زنگ در خونه رو به صدا در می یاری تا من در و به روت باز کنم عشق یعنی ،قیافه با مزه ات وقتی می دونی دارم توی آیفون نگات می کنم عشق یعنی ،نگاه هیجان زده من روی شماره آسانسور که کی عدد چهار رو نشون می ده مخصوصا بعد از یکی دو روز کاری عشق یعنی حوله گرمی که بهم می دی برای...
-
بارداری
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:12
یک شب خواب دیدم حامله شده ام و این قدر وجودم سرشار از آرامش و شادی بود که خدا می دونه و پر از هیجان منتظر یه فرصت خاص بودم که به همسرک خبر بدم این اتفاق رو. صبح اما هنوز دلم بچه می خواست و لحظات اول بیداریم باورم شده بود که باردارم و آروم دستمو روی شکمم فشار می دادم تا حسش کنم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:11
Jan 27, 2009 12:35 AM (بدون عنوان) from بهانه های ساده خوشبختی by fafal من بالاخره به جنگ تنبلی رفتم . به تازگی کلاس زبان رفتن رو شروع کرده ام و برای کلاس فیشیال هم ثبت نام کرده ام که هنوز به حد نصاب نرسیده و قراره یک دوره سه ماهه رو بگذرونم و مدرک بین المللی معتبر بدهند .من کلی به خاطر این کلاس خوشحالم و بی صبرانه...
-
دلتنگی ها
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:10
چه حالی می شین وقتی با یه عالمه دلتنگی شماره می گیرین و گوشتون منتظره تا صدای عزیزشو ببلعه و قلبتون تالاپ تولوپ می کنه از شوق یه دفعه: ...... در حال حاضر تماس با مشترک مورد نظر امکان پذیر نمی باشد .لطفا بعدا..... زنیکه پررو که همه اش تو موبایل شوهر آدمی ....یه روزی به خدمتت می رسم بالاخره !! آخه معمولا داخل بیمارستان...
-
خواب و مقداری خاله زنکانه
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:10
نمی دونم این بدن من چی شده ،چند روز بود که بی نهایت وحشتناک خوابم می اومد در هر ساعت از روز و شب و ساعت های بیداریم انگشت شمار شده بود هم صبح تا ظهر می خوابیدم هم بعد از ظهر و شب هم برعکس همیشه راحت خوابم می برد.خیلی بد بود .به زور کارهامو انجام می دادم می اومدم پای کامپیوتر ولی از شدت خواب چشمام بسته می شد و قید کار...
-
هدایا
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:09
یه عالمه تیله، -که مدتها بود دنبالش بود - مقادیری دیرینک !!، و یک جفت عکس سیاه سفید قاب کرده از بچگی هامون که انگار مامان هامون با هم قرار گذاشته بودندو به یک نقطه نظر رسیده بودند که در یک روز ما رو به عکاسی ببرند و برای ژست گرفتن و اندازه عکس ها هم به تفاهم رسیده بودند، هدیه های من به همسرک بود که خیلی خیلی خوشش اومد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:09
گنجشک from بهانه های ساده خوشبختی by fafal روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : می آ ید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که درد هایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست فرشتگان چشم به لب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:08
Add tags Dec 31, 2008 1:40 PM happy anniversary from بهانه های ساده خوشبختی by fafal آره زمستون بود،همه جا برف بود و سپیدی عقد و عروسی ما هر دو دی ماه بود،به اختلاف چند روز ،ولی چون بعد از چهار سال و نیم دوستی به هم رسیده بودیم ، ( یازدهم دی ماه) ، برای ما این روزمهم و عزیز هست و پشت حلقه هامون هم همین تاریخ حک شده و...
-
مهر تو
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:08
این چند وقت سر قضیه دوست همسرک و خانمش (قبل از جدایی شون)مدام حرف و حدیث بود .با دوستش با هردوشون با خانواده هاشون و.... و من مرتب مورد لطف و مهربانی همسرک واقع می شدم،مثلا وقتی ساعت سه صبح داریم از خونه دوستی برمی گردیم،داخل آسانسور در حالیکه چشمام غرق خوابه و دارم بیهوش می شم،یه دفعه با یه بوسه به بیداری برمی گردم و...
-
از همه جا
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:07
سلام به همه،جای همه تون خالی خیلی بهمون خوش گذشت ،هوا که محشر بود ، چه آفتابی ! فقط یه کمی شبها سرد می شد . برعکس دفعه قبل که بیشتر وقتمون به خرید گذشت،تصمیم گرفتیم این بار کمتر خرید کنیم و بیشتر بگردیم و تفریح کنیم.اما خودمونیم در زمینه خرید کردن من به گرد پای همسرک نمی رسم ،بیشترین خریدمون ،عشق همیشگی من -شمع - بود...
-
سرزمین اتیشه
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:07
سلام به دوست جونای خوبم،ببخشید که نشده بود بهتون سر بزنم.اول اینکه چند روز از طرف مخابرات اینترنت قطع شده بود و وقتی درست شد همون کلید اینتر که خراب شده بود به کلی اتصالی داد و بی کیبورد مونده بودم .همسرک هم بیمارستان بود و خلاصه بدجوری از تکنولوژی دور افتاده بودیم. یک فقره نمک زندگی!!! داشتیم با همسرک که خدا رو شکر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:06
پشت بیمارستان ،رو به روی سی سی یو ، یه حیاط خلوت دنج مستطیل هست که عصرها هزاران گنجشک روی درختهاش مشغول پچ پچ و شلوغ کردن هستند . یه چیز عجیبه ها،انگار که تا کیلومترها هیچ درختی و هیچ لونه ای وجود نداره... که همه شون به اینجا پناه آوردند .اگه بری دم پنجره یه دست بزنی در یک آن یه صحنه خاکستری و صدای هزاران بال و یه...
-
روحت شاد
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:05
مادر بزرگم به آرامش ابدی پیوست... خیلی پیر بود و خیلی خیلی مظلوم وساده و مهربان...با اینکه همه می گن راحت شد ولی باز دل آدم می سوزه برای همه سختی هایی که کشید ،بیماریهای رنگ و وارنگی که بدن نحیفش تحمل کرد،شوهر بسیار خوبی که خیلی خیلی زود از دست داد و سالها ،تنها کوله بار زندگی و تنهایی هاشو به دوش کشید صبح با همسرک...
-
تولدت مبارک
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:04
قربونت برم که این قدر گل شمعدانی و اطلسی دوست داری، که این قدر از آهنگ ترمه و اطلس بیاری خوشت می یاد دوستت دارم عزیزم تولدت مبارک مامان مهربونم خدای اطلسی ها با تو باشد پناه بی کسی ها با تو باشد تمام لحظه های خوب یک عمر به جز دلواپسی ها با تو باشد تو مثل شمعدانی ها ، پر از رازی و زیبایی و من در پیش چشمان تو ،مشتی خاک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:04
وقتی خسته ایم...وقتی ذهنمون ما رو در شناخت رویاهامون یاری نمی کنه ....یا نمی خواهیم ببینیم کمکش رو ، بعد از رسیدن می بینیم که همچین آش دهن سوزی هم نبوده اون رویاها ولی از طرفی زندگی انگار همینه،شاید برای همه یا لااقل خیلی ها کوچه بن بستی که ....(بقیه شو تو می دونی نارسیس جان) زندگی گاهی یک خط در میون ،تبدیل می شه به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:04
اگه نامرئی بودم... from بهانه های ساده خوشبختی by fafal به دعوت نازبانو جون ،بازی می کنم ، اگه نامرئی بودم: -فکر می کنم مثل اکثر خانما اول دوست داشتم یه وقتایی یه سری به همسرم بزنم ،بشینم (یا بایستم تو هوا) موقعی که کار می کنه با لذت نگاش کنم ،از پچ پچ هایی که با دوستاش می کنه سر در بیارم(بس که فضولم) -گاهی یه سری...
-
وقایع اتفاقیه
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:03
نمی دونم چرا اکثر وقتا محاسباتم برای حد دزدیدن سرم به قصد اینکه با در کابینت بالای سینک (آب چکان) اصابت نکنه ،درست از آب در نمی یاد و با شدت می خوره به اون،همین چند شب پیش تو آشپزخونه بودم ،همسرک اومد و داشتیم حرف می زدیم و من یه مرتبه به سرعت برگشتم طرف ظرفشویی و....سرم با چنان شدتی خورد به در که کف آشپزخونه لو شدم و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:02
پریشب که کلاس آواز تموم شد ،با همسرک قرار گذاشتیم و رفتیم یه خورده گشتیم و خرید کردیم و شام خوردیم و بعدش دوستانمون هم با ما همراه شدند دوباره پیش به سوی رودخونه و بلال خوری.این دفعه خیلی شلوغ بود و بساط بزن و برقص ...دور و بری هامون یه آتیش های بزرگی روشن کرده بودند که مامورها سریع اومدند و بدون کوچکترین حرفی آب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:02
چقدر دلتنگ حس و حال روزهای اول وبلاگ نویسی شدم... من هتل می رفتم هنوز .حس آغاز آشنایی با همدل ،رها،سارا،یلدا،نازبانو،آی تک و....دلم یه دفعه خیلی گرفت.اون وقتا که همدل برام عکسشو ایمیل کرد و چقدر ذوق زده شدم از دیدنش .اون وقتا که کامنت خصوصی می گذاشتیم و شماره تلفن رد و بدل می کردیم... خوب همه تون یه جورایی بی معرفت...
-
همه چی
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:01
همیشه بعد از یه مدت نبودن و ننوشتن،نوشتن سخت تر می شه -چند روز پیش من و همسرک ،دل و روده کیبورد رو ریختیم بیرون و کاملا تمیزش کردیم ،قبلش هم با گوشی از روش عکس گرفتیم که بعد کلیدها جابه جا نشن ،ولی از اون موقع کلید عزیز enter وسطی خراب شده و باید از اون کناریه استفاده کنیم و من تازه به اهمیت و نقش این کلید مهم و گران...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:00
جواب تست from بهانه های ساده خوشبختی by fafal جوابها: 1- پاسخی که به این سوال داده اید،روشن می کند چه کسی مهم ترین و عزیز ترین فرد زندگی شماست و بیشترین تاثیر را روی تصمیمات شما دارد. 2- اندازه و حجم حیوانی که انتخاب کرده اید،نمایانگر مشکلات شخصی شماست.همسرک خرگوش و من طاووس.گلپر جون و نارسیس جان و سارا که ببر دیده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:00
یک تست روانشناسی! پریروز یک تست روانشناسی از تلویزیون دیدم که ازش خوشم اومد ،البته متن کاملش رو ندارم و فقط تند تند ،یه سری یادداشت کوچیک ازش برداشتم .اینجا می نویسمش ،هر کسی که دوست داشت توی کامنت دونی جوابای خودش و احیانا همسرش رو بگذاره تا پست بعد جوابهای این تست رو (که می گفتند معتبر هم هست، بگذارم) سرگرمی جالبیه...
-
من و گنجشکا می میریم...تو اگه خونه نباشی....
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 10:59
در اتاق نیمه بازه... تو آشپزخونه مشغول کارم...کار می کنم و فکر می کنم... به اینکه مهمونای دیشب از دست پختم تعریف می کردند و همسرک با یه لبخند گفت حالا کجاشو دیدین.و ... خوشحالم..غمگینم .... زندگی مو دوست دارم ،مطمئنم ،هیچ تردیدی ندارم همسرمو دوست دارم ،مطمئنم ،عاشقشم ،تردیدی ندارم...بعد از اتفاقات چند وقت پیش دوباره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 10:58
ماجرای یک خانم و قورباغه آرزوها from بهانه های ساده خوشبختی by fafal خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود.ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد. قورباغه ای در تله ای گرفتار بود.قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت :اگر مرا از...
-
در بیمارستان
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 10:58
دو روز گذشته رو به اصرار همسرک بیمارستان بودم ،البته نه اینکه دلم نخواد برم پیشش ،ولی من که تو خونه خودمون هم به زور دم صبح خوابم می بره دیگه اونجا که ... چند بار گفتم خیالت راحت باشه من خونه ام،تو راحت به کارت برس،گفت نه باید بیای نه من اینجا چیزی می تونم بخورم نه تو خونه که هستی درست غذا می خوری ،پس بلند شو بیاکه هم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 10:57
خانم ها بعد از تصادف چه می کنند؟ from بهانه های ساده خوشبختی by fafal فکر می کنید خانم ها بعد از تصادف چه می کنند؟؟؟ What do Girls do after a Bad Car Accident ??????? Turn off the ignition? a NO Get away from the car in case it explodes? NO Call 911 on her cell phone? NO Can you imagine her 1st action...... ............
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 10:56
من از آدمهای دورو و درغگو متنفرم! حوصله ندارم ...حالم خوب نیست از این به بعد همون قدر برای آدمها ارزش قائل خواهم شد که اونا برای من... کاش یادم بمونه ...کاش یادم بمونه...