-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:31
سلام .من خوبم .فقط اسباب کشی نکنین تو رو خدا .خیلی خسته شدیم. همه آشفتگی های جابجایی رو به تعویض لوله ها و تعویض سرامیک حمام و...اضافه کنید. روزی صد و بیست و چهار هزار بار از پله های آشپزخونه ٰبالا پایین می رم. تقاضای خط تلفن جدید کردیم که هی قبلی ها زنگ نزنند و هنوز وصل نشده .موبایلم بدون هیچ دلیلی یک طرفه شده ......
-
جا به جا می شویم
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:31
مبل ها خیلی خوشگل شدند و دوستشون داریم. ما اومدیم یه کمی تغییرات دکوراسیون و از این جور چیزها تو خونه مون اعمال کنیم ،زد و یه دفعه یه دوست بهمون پیشنهادی داد که حالا قراره خیلی چیزها تغییر کنه .خودمون هم غافلگیر شدیم فقط خوب شد که برای پرده جدید زود اقدام نکردیم و گرنه رو دستمون می موند. ما سه ساله که تو خونه فعلی مون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:30
فکر می کنم دیگه جایی نمونده بود که سر بزنیم.مغازه های پارچه مبل فروشی رو می گم.تنوع طرح و رنگهای فانتزی زیاد نبود و مجبور شدیم از بین چیزهایی که موجوده انتخاب کنیم و پنج روزی طول کشید. اگه خونه باشیم ،از غروب که فیلم دیدن و خوردن و...شروع می شه نمی شه از روی کاناپه ها جمعمون کرد و حسابی couch potato شدیم ،این جوریه که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:29
from بهانه های ساده خوشبختی by fafal (ففل) تو از کجا سر راه من امدی ناگاه چه کرد با من آن نگاه شیرین ...آه مدام پیش نگاهی...مدام پیش نگاه چه کرده ای با من؟ که ذره های وجودم ،تو را که می بینند به رقص می آیند،سرود می خوانند . شب خوبی داشتیم.خاطراتمونو مرور کردیم ،فیلم دیدیم و بعد هم رفتیم یه رستوران نسبتا جدید خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:29
سفر کوتاه خیلی خوبی بود.مامان و بابا هم باهامون بودند. جا داره از همین جا باز هم از میزبانان نازنینمون تشکر کنم روز اول که رسیدیم ،دو تا موزیسین ما با هم افتاده بودن و بسی کیفور شدیم (گیتار و کیبورد) ساحل فوق العاده بود.اولین بار بود که می دیدم کوه در چند قدمی ساحل باشه ونشستن اون بالا و به دریا نگاه کردن و گوش سپردن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:28
چند روز پیش همسرک پیشنهاد داد ازاین تعطیلی چند روزه استفاده کنیم و یه جایی بریم .گزینه اول کیش بود که عاشقشیم ولی وقتی با آژانس دوستمون تماس گرفتیم ،منصرفمون کردند و گفتند که به خاطر این ایام اونجا خیلی سوت و کوره و نه رستوران ها موزیک دارن و نه کنسرتی هست و...خلاصه صفایی نداره بعد هم فکر کردیم بریم شیراز که اون هم...
-
یلدا
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:28
خیلی دلمون می خواست شب یلدای خوبی داشته باشیم.و دیدیم اگه بخواهیم منتظر بمونیم که ببینیم کجا تلپ بشیم بیشتر خوش می گذره ،نمی شه و ممکنه سرمون بی کلاه بمونه .این شد که تصمیم گرفتیم خودمون دست به کار بشیم .یکشنبه شب تصمیم گرفتیم خودمون مهمونی بگیریم . از کلاس زبان که اومدم رفتم خرید و قرار بود یه چیزایی رو هم همسرک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:27
دفعه قبل که رفته بودیم اون فروشگاه بزرگه که جدیدا افتتاح شده یه عالمه ظرف و ظروف قشنگ دیدیم ولی چون باید می رفتیم مهمونی ،به خرید یه وارمر سرامیکی و قوری برای مامان که نخواد صد بار بره توی آشپزخونه و چای بریزه ،اکتفا کردیم. چیزخیلی خوبیه ،حس خوبی به آدم میده ،همین جور که دور هم نشستیم و نور اتاق هم کمه از سوراخ ها نور...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:27
امروز تولد مامان گلمه ،دیشب برای شام دعوتشون کردم .با همسرک کادومونو آماده کردیم .یه شمع رو هم با گل و پروانه های کوچولو و ربان تزیین کردیم ،که خیلی خوشگل شد .روی کادو گذاشتم ،هر چند کیکم سوخت و دلم خیلی سوخت ولی یه قول بابا همین هم قشنگه و خاطره است.آخه مثل دفعه قبل خواستم داخل مایکروفر بپزم و برای اینکه پفش نخوابه...
-
جایزه
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:27
صبح خواب بودم که تلفن زنگ زد یه خانمی گفت از شرکت ...(نمی دونم چی چی ) تماس می گیرم(مرتب برای فروش کارت اینترنت تماس می گیرن و وقتی می گم مرسی لازم نداریم ،ای دی اس ال داریم می خوره تو پرشون) گفت :شما برنده ... ( تو جام نیم خیز شدم ) یک ساعت مچی شدید که با پیک رایگان شرکت ،ادرس می دید، می یارن خدمتتون وبا اشتیاق گفتم...
-
قلب دوباره زنده شهر...زاینده رود
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:26
اول پاییز یه سری کوسن زرد و نارنجی و برگ و شمع های جدید به همین رنگ ها خریدم ،و با همین چیزهای ساده ،حال و هوای خونه خیلی عوض شد. تابلوی نقاشی نارنجی رنگ کار خودم هم روی دیوار ...عصر ها هم ،رنگ های غروب که از پنجره های کوچولوی هال ،(سهم کوچیک ما از آسمون در طبقه چهارم!)نمایان می شه یه منظره دوست داشتنی خلق می کنه یه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:25
خیلی وقته نرسیدم چیزی بنویسم ..بخیه هامو هفته گذشته همسرک کشید و مخصوصا یکیش خیلی بد بود...الان بهترم پای راستم هنوز زخمش کاملا خوب نشده و پاشنه هام هم همچنان دردناک هستند،تازه یه نوع جدیدی درد می کنند تو این مدت ،سفر چند روزه ای به یزد داشتیم .با دوست همسرک که خیلی خوش گذشت. همسرک کلی منو شرمنده کرد و یه چیز خیلی...
-
ماجراهای قلب دوم من
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:25
خوب پاهای من متاسفانه چند تا مشکل دارند،یکی اینکه کف پاهام صافه،یکی اینکه چند ساله ازداشتن خار پاشنه رنج می برم (خیلی خیلی دردناکه)یکبار هم داخلش کورتن تزریق شده چند سال پیش که خدا برای دشمنتون نخواد ولی خوب همچنان منو دوست داره و رهام نمی کنه که به خاطرش ورزش و...تعطیله و دیگه اینکه دائما گوشه های ناخن های شست پام...
-
درد
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:24
oct1/2009 دیروز پاهامو عمل کردم والان به طرز وحشتناکی درد دارم...خونریزی یکیش رو هم بعد از تعویض پانسمان به سختی بند آورد همسرک... همه اش باید بخوابم و پاهام بالا تر از بدنم باشه واصلا نباید راه برم ،مامان خوبم پیشمه . زیاد نمی تونم پای کامپیوتر بنشینم البته دیشب با لپ تاپ روی مبل نشستم و پاهامو روی میز گذاشتم ولی چون...
-
پاییز
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:24
خوب پاییز هم از راه رسید و با اینکه برای من هم یاد روزهای مدرسه و کیف و کتاب نو و جلد کردن و برچسب های اسم و فامیل،شیرینه ولی پاییز های دانشگاه اصفهان ، برام خیلی شیرین تره ،اون بهار های استثنایی و اون پاییزهای زیبا . یه خیابون پشت دانشکده داروسازی بود که بهش لاو استریت می گفتن و من و همسرک چه قدر خاطره از اونجا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:22
با هزار مشقت مبل ها رو جابه جا کردم تنهایی ، یعنی این دو روز بازار شام بود خونه مون، الان یه کمی بهتر شده ،دو سه هفته پیش تصمیم گرفتیم تلویزیون رو عوضش کنیم و پریروز آوردند و بعدش رفتیم میزش رو خریدیم و دوتایی ،هن هن کنان ،یواشکی و به دور از چشم مدیر مجتمع ، میزه رو گذاشتیم توی آسانسور و با مشقت فراوان آوردیمش تو خونه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:22
من تو را هرگز رها نخواهم کرد! from بهانه های ساده خوشبختی by fafal (ففل) روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم ، شغلم را ، دوستانم را ،مذهبم را ، زندگی ام را ! به جنگلی رفتم تا آخرین بار با خدا صحبت کنم . به خدا گفتم : «آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری ؟» و جواب او مرا شگفت زده کرد. او گفت :«آیا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:22
اسم،رنگ و تاثیر آن روی اشخاص from بهانه های ساده خوشبختی by fafal (ففل) به گفته ی روانشناسان همه ما به نحوی تحت تاثیر رنگها هستیم و به عبارت دیگر (خود) واقعی مان را با این رنگها نشان می دهیم. برای اسم هر فرد رنگ مخصوصی وجود دارد. که میتواند بر زندگی او تاثیر بگذارد.جالب است نه؟! اینکه شما بدانید برای اسمتان رنگ...
-
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:21
خونه که تو سکوت فرو میره ،یکی از خوبی هاش اینه که ،خیلی از کارهای عقب مونده که خیلی ضروری و فوری نبودند رو با حوصله و رغبت انجام می دم، مجرد که بودم هم ،وقتی دلم گرفته بود ،شروع می کردم لباسامو مرتب می کردم و به همه چیز اتاقم سر و سامون می دادم.دیشب هم بعد از مدتها تصمیم گرفتم دو تا از لباسهامو که خیلی وقته ندیدمشون...
-
روزت مبارک
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:20
مهربان سپید پوش من آن گاه که دردمندی شفا می یابد و دستی برای سپاس به آسمان بلند می شود، ملائک تو را می ستایند دستان مهربانت را می بوسم که واسطه شفای الهی است همسرک خوبم روزت مبارک
-
سرما خوردگی و سینما
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:20
هیچی بدتر از این نیست که وسط چله تابستون سرما بخوری ...آره عزیز من اول همسرک سرما خورد و فرداش هم من ،حال و روزمون دیدنیه،از گرما می میریم و نمی شه کولر رو روشن کنیم،همسرک هزار تا گل و گیاه و پماد و... می ریزه توی آب جوش و از آشپزخونه می گه ففل حاضری؟پتو رو بکش اومدم و کتری رو می یاره تا دو تایی زیر پتو بخور...
-
چه خبرا
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:19
بعد از مدتها سلام بعد از حدود سه چهار ماه بالاخره مشکل ای دی اس ال ما حل شد،بعد از چند دقیقه کانکت شدن و دو سه تا وبلاگ باز کردن قطع می شد و هیچ کاری نمی شد کرد .حتی مودم هم عوض کردیم و بی فایده بود تا بالاخره با تعویض ویندوز مشکل حل شد ،ولی از بس این مدت طولانی بود ،دیگه عادت کرده ام که از این فضا دور باشم ولی این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:18
1 person liked this من بیست و هشت ساله شدم ... اصلا وقت ندارم .همه تون منو ببخشین .در اولین فرصت می یام به همه سر می زنم و کامنت ها رو تایید می کنم .دو ماهه که ای دی اس ال دچار مشکل شده و برام خیلی سخته که بیام نت
-
بهانه های دعوا با دوست دختر
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:17
خوب سلام ...چرا من اصلا وقت نمی کنم بیام اینجا؟ در مقایسه با سال گذشته درصد اعتیادم به نت خیلی خیلی پایین اومده ،البته فقط اعتیادم نه علاقه ام ها....مثل همیشه عاشق خوندن این صفحات و زندگی ها و آدم های رنگ و وارنگم... دیشب مشغول خوندن زبان بودم ،همسرک چند دقیقه یک بار می گفت ففل می خوای بریم بیرون؟...دوباره چند دقیقه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:17
غیبتم خیلی طولانی شده ،نمی دونم چطور این قدر زود می گذره ،هر چی هم که اومدم سراغ کامپیوتر فقط فرصت شده وبلاگ بخونم ،این لیست بلند بالای لینک های خودمو دارم ،تازه یه سری وبلاگ محبوب لذتبخش هم دارم که همیشه همین طوری سر می زنم و لینکشون نکرده ام و هر جا هم سر می زنم که لینکی معرفی شده تازه هست که بخونم و اگه فرض کنیم که...
-
بارون و تولد
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:16
امروز که از کلاس بیرون اومدم ،دیدم داره بارون می یاد ،اولش کلی ذوق کردم و صورتم رو بالا گرفتم و ریه هامو پر از هوای تازه کردم و سرخوشانه قدم می زدم،و با خودم گفتم کاش این پای لعنتی این قدر اذیتم نمی کرد تا می تونستم تو این هوا تا یه جایی از مسیر رو پیاده روی کنم . کمی که گذشت رفته رفته خیس شدم و بعد هم این قدر سردم...
-
تولدت مبارک
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:16
تولدت مبارک from بهانه های ساده خوشبختی by fafal (ففل) نه ساله که این روز رو با هم جشن می گیریم. بهترین و خاطره انگیزترین تولد ، همون سال اول آشنایی مون بود که من دوستاشو به کافی شاپ دعوت کردم و همون قضیه سورپرایز بازی و این حرفا و این قدر خوشحال شد و از ته دل قهقهه می زد که خدا می دونه ...یادم نمی ره وقتی داشتیم وارد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:15
سلام سال نو مبارک اولین سالی بود که تو خونه خودمون کنار هفت سین نشستیم.سال قبل مسافرت و سال قبل ترش هم که هتل کار می کردیمو سال تحویل اونجا بودیم .امسال نیم ساعت مونده به تحویل سال ،در حالی که یه تنگ خریده بودیم در به در تو خیابونا دنبال ماهی قرمز بودیم .باورتون می شه؟همه جا تموم کرده بودند و فقط از این سیاه لاغر زشتا...
-
جمعه که قرار بود خونه تکونی کنیم
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:15
بعدا وشت :نازبانو جون ،مرمر جون ،گلی عزیز و کلیه دوستان بلاگفایی من هر چی تلاش می کنم نمی تونم براتون کامنت بگذارم .اون کد لعنتی برام نشون داده نمی شه خوب جمعه که ما قرار بود خونه تکونی کنیم ، شب قبلش دوست همسرک حالش بود و اومدند اونجا ،که هم با هم باشیم و هم ویزیت بشن و تا دیروقت نشسته بودیم .بعد همسرک گفت صبح ما کله...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:14
١-همه خریدهای عید انجام شد و موفق شدم یه چیزایی پیدا کنم.این چند روز با همسرک که خوشبختانه خودش هم عاشق خرید و گشتنه رفتیم بیرون و خریدهای عیدمون انجام شد.این قدر مانتو ها بیخود بودند ،من هم اولین چیز نسبتا خوبی رو که پیدا کردم خریدم.این قدر خوشحالم که برای خرید غر نمی زنه و پا به پام همه جا سرک می کشه و تازه وقتی من...