استانبول۱

سلام من برگشتم ...سفر بسیار عالی و خاطره انگیزی بود  .

همه چی خوب بود به جز تاخیر   ده ساعته در فرودگاه اصفهان!!!این طوری که ما فهمیدیم شرکت هواپیمایی  که قرار بود پرواز ما رو انجام بدهد،به خاطر هواپیماهای داغونش(همون ها که معرف حضور همه تون هست)،نتونسته بود از ترکیه مجوز فرود بگیره . ما  از ساعت هفت و نیم صبح فرودگاه بودیم،ساعت پرواز ٩ صبح بود.اول گفتند نیم ساعت تاخیر داره،بعد شد یک ساعت و همین طور معلق نگهمون داشتند تا ظهر ،همه کلافه شده بودند.بعد لطف فرمودند توی اون هوای گرم ،پیاده اون همه آدم رو که بینشون بچه و افراد مسن هم زیاد بود ،راهی رستوران فرودگاه کردند و یه پرس غذای نصفه نیمه رایگان بهون دادند و هربار با اطمینان و محکم می گفتند یک ساعت دیگه....اعتراض هم که کردیم که بابا یه اتوبوسی چیزی بگویید بیاد تا رستوران ما رو ببره ،می گفتند اتوبوس ها این طرف نمی آیند ...خلاصه بساطی بود .همه کلافه و خسته روی صندلی های مخصوص استراحت چرت می زدند .بعد پاسپورت همه رو گرفتند و گفتند هر کس می خواد با اینکه چارتر بود ،می تونه کنسل کنه !ابه همین راحتی !!اصلا هم مهم نیست که ملت برنامه ریزی کردند برای مسافرت ،مرخصی گرفته اند و....البته پاسپورت ها دست خودشون بود و مهر خروج هم خورده بود.

عصر که شد یه حاج آقایی تشریف آوردند و با قائم مقام یه شرکت دیگه صحبت کرد که پرواز  انجام بشه،حالا تصور کنید این همه آدم دور میز جناب جمع بودند و چشمشون به دهان ایشون بود!یعنی مسخره تر از این نمی شد..داشت می گفت این بندگان خدا از صبح زود اینجا معطل شده اند و....وگفت یکی باید موبایل همه اینها رو می گرفت که بروند خونه هاشون و وقتی مجوز صادر می شد همه شون خبر می کردند .یعنی یه آدم دیگه از صبح پیدا نشده بود که بیاد و این تماس رو بگیره

به هر حال داشتیم با همسرک می گفتیم خوبه کنسل کنیم و....که یه نفر اومد و گفت درست شد مجوز گرفتند و بالاخره به میمنت و مبارکی ساعت ٧ شب با یه بوئینگ پریدیم.در خلال این ده، دوازده ساعت همه مسافرها با هم دوست شده بودن و همه جور بحثی در جریان بود .توی هواپیما ،انگار یه خانواده بزرگ رهسپار پیک نیک بودند ،همه در مورد چند ساعت قبل شوخی می کردند و ...به هر حال سه ساعت و خورده ای بعد ما در فرودگاهی کاملا شبیه فرودگاه خودمون!!!دروغگو  در استانبول به زمین نشستیم. لیدرها هم از صبح توی فرودگاه منتظر بودند .به هتل رفتیم و فقط بیهوش شدیم.

لیدر گروه ما خواست که ساعت نه و نیم صبح در لابی باشیم برای سیتی تور ...

 

(ادامه دارد..)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد