استانبول ۲

استانبول2

شهر زیبا بود .وقتی هواپیما بر فراز شهر قرار گرفت،منظره های بدیعی رو می شد دید.کشتی ها و قایق های پهلو گرفته،جزایر زیبا،خونه ها با سقف های رنگی ...همه و همه  نوید یه سفر زیبا و به یاد ماندنی رو می دادند.

توری که گرفته بودیم فقط با صبحانه بود،این جوری مجبور نبودیم از هر کجای شهر موقع غذا بکوبیم و بیاییم هتل.صبح صبحانه رو در رستوران هتل خوردیم و  همه در لابی ،منتظر لیدر گروه شدیم.خیلی از خانم ها با همان حجاب شب قبل که اومده بودیم ، بودند.

اول ما رو بردند به مرکز خرید اولویوم .من و همسرک یه خورده ریزهایی اونجا خریدیم و بعد رفتیم طبقه پایینش ،فروشگاه کارفور داشت.همسرک شب قبل در فری شاپ مقادیری نوشیدنی فرد اعلا!! ابتیاع نموده بود  و مجددا کاستی ها رو ترمیم نمود  =)  وای قیمت این نوع اقلام باورنکردنی بود .

بعد از اون هم رفتیم به یک کارخانه چرم سازی .یک فشن شو اجرا شد که پالتوهای چرم نمایش داده شدند و گفتند به خاطر فصل تخفیف دارندومی تونستی شماره لباس ها رو یادداشت کنی و بعد در قسمت فروشگاه خرید کنی.

من از یه شنل  (پشم سفید خاکستری)خوشم اومد که قیمت وحشتناکی داشت.اصلا نمی ارزید.قیمتش دو میلیون و خورده ای بود!! کلا قیمت ها بالا بود.

بعد از اون یه ناهار روی گشت داشتیم که به یه رستوران رفتیم که در هر طبقه اش مردمان یه کشور بودند.بر خلاف چیزی که همه گفته بودند که ناهار رایگان روی تور خیلی بده،ولی  چلو کباب و جوجه نسبتا خوبی خوردیم.

بعد از صرف ناهار یه سری خرید از مغازه های اطراف رستوران کردیم و پیاده به سمت مسجد سلطان احمد رفتیم.قسمتی از مسجد فرش شده بود و قسمت دیگر برای بازدید توریست ها بود. اگر لباس پوشیده نداشتی یه تکه پارچه در قسمت ورودی مسجد می دادند که به خودت وصل کنی .البته به موی سر کاری نداشتند.آقایی که داشت به من پارچه می داد دست و پا شکسته بهم گفت ایرانی؟ایرانی؟ مگه از کشور   ah * مدی *نجاد نیستید شما؟ و چرا با حجاب نیستید؟

همسرک گفت حالا اومدیم مسافرت ،اینجا هم باید حرص بخوریم؟! اینجا هم باید به تور  کی بر بخوریم! و امر به معروف بشیم!

من از مسجد خوشم اومد .فضای دلنشینی داشت بر عکس مسجد ایا صوفیا که محیط نسبتا سردی داشت.

در کل آدمای بی دغدغه ای به نظر می رسیدند و خانمها اکثرا خوش لباس بودند.

بعد از ظهر برگشتیم هتل و استراحت.عصر رفتیم میدان تکسیم و خیابان استقلال .من و همسرک فوق العاده از این خیابان خوشمون اومد.هیچ ماشینی در این خیابان رفت و آمد نداشت.فقط یک ریل تراموا بود و چند دقیقه یک بار ،ترموا  با صدای زنگش از وسط خیابان عبور می کرد.تا نیمه شب هم که ما بودیم خیابان شلوغ و زنده بود.پر از توریست و آدمای شاد و بی دغدغه ...فضای خیلی شادی داشت.بیشتر برندها اونجا شعبه داشتند و نوازندگان دوره گرد و دست فروش هم  دیده می شدند.

شام اون شب رو مک دونالد دوبل خوردیم که عالی بود. دست فروش ها بلال و صدف و بلوط می فروختند و خیابان پر از بوی بلوط نیم سوز شده بود.اون شب از LTB خرید های خوبی کردیم.

روز بعد کاملا به خرید گذشت.صبح منطقه لاللی بودیم که اکثر مغازه ها عمده فروشی بودند.به قول خودشان - جمله - لباسهای خیلی شیک با قیمت مناسب که متاسفانه بیشتر مغازه ها فروش تکی نداشتند.

بعدازظهر به جواهرمال رفتیم .مرکز خرید بزرگ و زیبایی بود.

صبح روز بعد با کشتی بزرگی  رهسپار جزیره بیوک آدا شدیم.دو سه ساعتی روی آب بودیم.کشتی در جزایر بین راه توقف کوتاهی داشت و مسافران سوار یا پیاده می شدند.اول راه  قسمت پایین بودیم و بعد روی عرشه اومدیم....یک فوج مرغ دریایی هیاهو کنان بالای سر مسافران در حال پرواز بودند و از دست مردم غذا می خوردند.واقعا زیبا و هیجان انگیز بود. مناظر اطراف بی نظیر بودند.

دیدن اون همه آدم شاد و بی دغدغه که در حال آفتاب گرفتن ،ریلکس کردن و عشق بازی بودند ،لذت بخش بود. ولی حسابی آفتاب سوخته شدیم. در آخرین توقف کشتی پیاده شدیم .در جزیره هیچ نوع وسیله نقلیه موتوری وجود نداشت.فقط درشکه و دوچرخه بود.

کلی گشتیم،و برای ناهار دونر کباب خوردیم.مزه کباب ترکی های اونجا عالی بود.اصلا قابل مقایسه با ایران نبود.من و همسرک به خاطر اینکه غذاهای دیگه شونو خیلی دوست نداشتیم،این چند روز بیشتر کباب های مختلف اونجا رو امتحان کردیم.و البته تپل مپل برگشتیم خونهچشمک  یک روز من یه غذای خوش قیافه ای سفارش دادم.داخل یک ظرف نسبتا کوچک سفالی پنیر پیتزا طلایی به چشم می خوردو همین ظاهرش گولم زد.زیر پنیرها تکه مرغ بود و قارچ  که حسابی آبکی بودخنثی و خلاصه یک روز هم کوفته که اون از سیب زمینی و گوشت و نخود فرنگی و... تشکیل شده بود.ولی همسرک مثل من ریسک نمی کرد و همچنان کباب محبوبش رو همه جا سفارش می داد و بعضی رستوران ها عالی درستش می کردند.کلا قیمت غذا مناسب بود (مثلا در مقایسه با کیش)

همه خیابون ها پر بود از کافی شاپ و رستوران های رو بازکه دلت می خواست مدتها همین طوری بشینی اونجا و قهوه یا بستنی بخوری و مردم اکثرا شاد و رو تماشا کنی که سرشار از زندگی بشی.وای یادم نره بگم که بستنی هاشون محشر بود.تو هر مغازه ای،حدود  ٢۴ نوع بستنی بود که می تونستی انتخاب کنی چند اسکوپ رو  .شاه توتش عشق بود.قیف های بستنی هم پر بود از ترافل های رنگی  یا مغز پسته و در صورت تمایل بستنی ات رو یک دور تو مغز گردو یا چنین چیزهایی می چرخوندند.بعضی جاها یه نمایش بامزه ترتیب می دادند موقع گرفتن بستنی که ده دقیقه فقط می خندیدی.

روز بعد به ایکیا و فروم رفتیم.از شهر فاصله زیادی داشتند ولی عالی بود.چند تا مرکز خرید بسیار بزرگ و عالی در کنار هم بودند.اصلا فرصت نمی شد که همه قسمتها رو ببینیم.ایکیا محشر بود .قیمت ها عالی بود.

روز آخر هم به مسجد ایا صوفیا رفتیم.که در ابتدا کلیسا بوده و بعد تبدیل به مسجد شده بود.زیبا بزرگ و تفکر برانگیز بود ولی یه حس سردی رو بهم القا می کرد.انگار می ترسیدم که پشت این درهای خیلی خیلی بلند جا بمانم!!

در یک قسمت مسجد توریست ها به صف ایستاده بودند...جلو رفتیم هر کس نوبتش می شد ،جلو می رفت و انگشتش رو داخل یک سوراخ می چرخاند که گفتند

این wish **hole هست و باید در حین چرخاندن انگشت آرزو می کردی  =)

بعد از اون به(موزه) قصر توپکاپی رفتیم.که باغ بزرگ و زیبایی هم داشت و اتاق های مختلف و لباس ها و پرده های زربفت و مروارید کاری شده زیبایی به نمایش گذاشته شده بودند.

عصر مجددا با فروم و ایکیا رفتیم و تا جایی که اضافه بار نداشته باشیم و جیب مبارک اجازه می داد خرید کردیم.

سواحل این شهر واقعا چشم نواز بودند.

از بس تنبلی کردم  برای نوشتن،بیش از این چیزی یادم نمی یاد.اینها هم باشه برای یادگاری این سفر عالی مون

هر کاری کردم نتونستم بیش از این یک عکس آپلود کنم،فکر کنم حجم عکسها زیاد بود ،هیچ سایتی قبولشون نکرد.سعی می کنم اضافه کنم بعدا

Photo hosted by zimagez.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد