الان ٢٠ هفته است که با همیم عزیز مامانی ،نصف راه رو گذروندیم...گاهی حرکت های خیلی ظریفی حس می کنم ولی هنوز مطمئن نیستم مربوط به حرکتهای توئه یا نه.ولی بهم می گن هست و تو شاید یه فسقلی تنبلی که حالشو نداری منو لگد بزنی.بغل

جات گرمه کوچولوی من؟راحتی ؟از یک ماه پیش دکتر بهم گفته که به شکم نخوابم ولی گاهی صبح ها مچ خودمو می گیرم و با درد بیدار می شم و می بینم که تقریبا  روی شکمم هستم و فوری درست می خوابم ...اذیت که نمی شی؟سعی می کنم خوب باشم خجالتوای تازگی ها خیلی بی قرار دیدنتم و همش تصور می کنم که چه شکلی می تونی باشی...وقتی یه چیز جدید برات می خریم ،دلم نمی یاد جمعش کنم و تا چند روز جلوی چشممه و مدام نگاش می کنم و به جای تو می بوسمش.

شنبه دوباره می بینمت و امیدوارم این بار دیگه سرکارمون نگذاری شیطون تا ببینیم جورابات چه رنگیه و البته که فقط از سر کنجکاوی و هیجان هست و گرنه تو هر چی که باشی برای ما عزیزی و موهبت خدا ...منتظریم که بیای و به زندگی مون نور بپاشی

نگشود!!!

دو روز پیش که نوبت دکترم بود،جواب آزمایشم رو که دید گفت من مشکوکم که دیابت بارداری داشته باشی و کلی نگرانم کرد...حالا همه چیز نرمال،وزنم یک کیلو اضافه شده بود و عدد آزمایش هم خوب بود و هیچ نوع سابقه خانوادگی هم ندارم.ولی گفت باید مواظب باشیم و تغذیه ات رو بهتر کنی و دوباره مجددا آزمایش بدی و...خلاصه با یه حال پریشون اومدم بیرون...همسرک که می گه فکر نمی کنم مشکلی وجود داشته باشه  و این زیادی حساسه و حالا چند روز دیگه باید ازمایش بدم.امیدوارم که چیزی نباشه

همون شب رفتیم سونو ولی هر کاری دکتر کرد این وروجک پاهاشو محکم بهم چسبونده بود .مرتب پوزیشن منو عوض می کرد ولی پاهاشو جفت کرده بود  و باز نمی کرد و بند ناف هم جلوش بود.خلاصه بساطی داشتیم با این وروجکی که سر کارمون گذاشتخنده ولی دکتر گفت از نظر من ٩٩% دختره...خیلی برامون جالب بود از بس همه می گفتند پسره با این وجود هنوز مطمئن نیستم.و منتظریم تا دوباره بریم ببینیم این بار لنگ مبارک رو می گشایند یا نه؟بغلماچ با هم می گفتیم بچه مون با حیاستخنده

دیشب رفتیم کنسرت فلامینکو و این سبکی هست که همسرک کار می کنه و خیلی دوست داره .شب خوبی بود و کارشون هم نسبتا خوب بود،ولی طبق معمول که باید از دست مردم حرص بخوریم ،پشت سری هامون یه عده دختر پسر بودند و فقط برای وقت گذرونی اومده بودند و تا اخرش حرف می زدند و نمی دونم چه اصراریه ادم بره جایی که ازش لذتی نمی بره و فقط مسخره بازی و حرف! همه برمی گشتند چپ چپ بهشون نگاه می کردند.به هر حال از این سبک کنسرت ها تو اصفهان به ندرت برگزار می شه و لطف خودشو داشت.

کلاس زایمان فیزیولوژیک هم یک جلسه رفتم و خوب بود.یه سری نرمش داره و ماساژ و طرز صحیح نشستن و خوابیدن و تنفس و .....امروز جلسه دوم برگزار می شه.

گوش شیطون کر ،یه خورده حالم بهتر شده،ظاهرا از یه سری چیزها هم که گریزی نیست تا آخر بارداری!مخصوصا مزه بد دهان و مشکلات معده

تا وقتی بوی عطر و صابون و بوی پختن برنج  طبقه پایینی ها و...بهم نخوره ،آروم ترم!

 

چند روز پیش رفتم ماساژ و یه حال اساسی به خودم دادم.البته با پوزیشن های خاص که یه وقت مشکلی پیش نیاد.این قدر همه اش گرفتگی عضلات و درد دارم....واقعا که عالی بود و بعدش خوش اخلاق شده بودم.همسرک بهم گفت چرا مرتب نمی ری ماساژ بگیری؟!

هنوز نمی دونیم جنسیت نی نی مون چیه و این هفته که نوبت دکتر دارم ،اگه برام سونو ننویسه ،قراره همسرک برام بنویسه و دوتایی بریم و فسقلچه رو زیارت کنیم.تا الان برام فرقی نمی کرد،ولی چند روزه خیلی هیجان دارم بدونم چیه

این طوری خرید کردن هامون و حرف زدن باهاش و انتخاب اسمش  هم راحت تر می شه

دیشب یه سایتی رفتیم با همسرک که یه تست داشت و با جواب دادن به سوالها ،تعیین جنسیت می کرد،که گفت پسره و هر کس منو می بینه بهم می گه پسره و اون تست ابن سینا و سونوگرافی خانم خونه همه می گن پسره ولی خوب باید دید تا مطمئن شد. ولی به قول همسرک هر چی باشه برامون عزیزه تازه ما که هیچ کدوم رو نداریم فرقی نمی کنه.گاهی خودم فکر می کنم دخترها آروم ترن و شاید داشتن یه دختر راحت تر باشه ،نمی دونم هر چی خدا بخواد.به قول معروف انشالا سالم باشه فداش بشمماچ

دیروز هم رفتم ثبت نام برای کلاس های  ورزش وآمادگی برای زایمان .از هفته جدید قراره که برم.گفتند چه زایمان طبیعی ،چه سزارین به هر دو کمک می کنه که بدن در شرایط خوبی باشه.امیدوارم که همه چی خوب پیش بره

احوالات بارداری

 

سلام...خیلی وقته این طرفا پیدام نشده،حالم هنوز خوب نیست.روزهای خیلی بدی رو پشت سر گذاشتم.روزهای پر از تهوع،معده درد،بی خوابی و....خیلی کلافه شده ام.البته سر گیجه هام کمتر شده و انرژیم از قبل بیشتر شده ولی هنوز کار زیادی نمی تونم بکنم.توی این مدت بیشتر از چند بار نتونستم آشپزی کنم.تازه با یه حوله جلوی بینی ام که بو اذیتم نکنه.معمولا مامان زحمت غذا رو می کشه و حدود دو ماه قبل هم همسرک زحمت کشید و یه ماشین ظرفشویی گرفت.تمیز کاری و ....رو هم یه جورایی انجام می دم .

تو این مدت دوبار دیگه سونو رفتم.دفعه قبل صدای قلب کوچولوشو شنیدم که تند تند و بی وقفه می تپید...باور کردنی نیست که این تپش ها داره درون من اتفاق می افته .

دست و پاهای کوچولوشو باز کرده بود و خوابیده بود.ولی مشخص نشد که دختره یا پسره .مثل اینکه هنوز زوده.همسرک هم مرتب به عکسش لبخند زنان نگاه می کنه.

دو سه روزه که حرکتهای کوچیکی مثل ترکیدن حباب رو دارم حس می کنم...

...دوستای خوبم ببخشید که نمی تونم سر بزنم

خوب من روزت مبارک

 

   گر طبیبانه بیایی به سر بالینم       به دو عالم ندهم لذت بیماری را

 

عزیز دلم ،همسر خوبم روزت مبارک

ممنون که تو این روزها ،حالمو درک می کنی و هوامو داری .،تو تنها طبیب دل بیمار منی،امیدوارم من و بیبی ،بعدا از خجالتت در بیاییم.

 

 

 

Photo hosted by zimagez.com