مهر بیکران

 

صداش کن....هر جور که دوست داری...از ته قلبت

رد خور نداره حتما جواب می گیری

چند روز پیش بود ،دل من که مثل یه گنجشک کوچک و ضعیفه  و طاقت هیچ ناراحتی رو نداره با بهونه /بی بهونه ،اشکام بی اختیار چیلیک چیلیک ،تند و تند از گونه هام سرازیر بودند.یه لحظه یه ذکر  به زبونم اومد و بعدش...فقط آرامش محض بود که تو قلبم نشست

باورکردنی نیست.بعدش پشت سر هم همه چی ردیف شد

باید  اعتماد کنیم و بارمونو ،سبک یا سنگین به خودش بسپاریم و رهاش کنیم ،بعدش فقط سبک می شیم

فکر می کنم این همون معنای_ توکل کردنه_

باید یادم باشه که  هر چیزی وقتی زمان الهی اش فرا برسه، انجام می شه

 

پ ن: در موردش بعدها خواهم نوشت ولی متاسفانه  الان نمی شه

 

نقاشی

 

دیشب قرار بود بریم خونه دوست همسرک ،خونه جدید رفته بودند.رفتیم کادو خریدیم و همسرک هم یه قندان بامزه برام گرفت.یه دختر کوچولوی بانمک دارند که ازم خواست بریم تو اتاقش و نقاشی کنیم.وای چه کیفی داد با رنگهای انگشتی چند تا نقاشی کشیدیم.چقدر بچگی کردن لذت بخشه ... محو خنده ها و حرفای کودکانه اش شده بودم .

امروز از صبح تنها بودم،همسرک با دوستان زمان دبیرستان قرار صبحانه داشتند و من هم کارهای مختلفی برای انجام دادن داشتم...مرتب کردن انباری،مرتب کردن کابینت ها ،جمع کردن وسایل اضافی ازروی میزهاو گوشه و کنار خونه ،بخارشو کردن یخچال و ...برای همه شون هم انرژی داشتم به جز انباری.نمی دونم چرا برام مثل یه حال گیری اساسیه انگار تموم حس و حالمو می مکه.

تند تند یه کارهایی کردم ولی بعدش دلم خواست یه کار بهتری انجام بدم.

پریروز همسرک کلی غر زد که چرا دیگه نقاشی نمی کنم و حیفه و....از این حرفا.این شد که رفتم وسایل نقاشیمو آوردم.دو تا تابلوی نیمه کاره دارم.یکی اش رنگ و روغن و یکی دیگه اش پاستل...بعد پاستل رو انتخاب کردم.بعد از ماهها خیلی لذت بخشه.کنار هم قرار گرفتن رنگها ،صدای کشیده شدن پاستل گچی روی مقوا و جون گرفتن تدریجی تابلو حس خیلی خوبی رو بعد از مدتها به یادم آورد.

خدا رو چه دیدی ،اگه برسم تمومش کنم احتمالا هدیه اش میدم به مامانم یا مامان همسرک برای روز مادر.

سلامنیشخندخوبین؟من بالاخره مشکل اینترنتم حل شد،البته چند وقتی می شه ولی واقعا نمی رسم بیام نت و نمی دونم چه جوری قبلا ساعت ها وب گردی می کردم.و قبلا هم که چیز جالبی نمی نوشتم و حالا دیگه اصلا نمی دونم چی بنویسم...

زندگی خدا رو شکر خیلی خوب داره می گذره ،کلاس زبانم دوباره شروع شده.و یه جایی نزدیک خونه مون ثبت نام کردم.روز اول که رفتم دیدم کلاس مختلطه ،اولش احساس خوبی نداشتم و راحت نبودم.که اگه اشتباه کنم خجالت می کشم آخه آموزشگاه قبلی جداگانه بود،بعدش به خودم نهیب زدم !چهار سال رفتی دانشگاه ،این همه همکلاسی پسر  داشتی حالا چرا راحت نیستی و از جلسه سوم دیگه خوب شدم.چشمک

راستی اون همسایه خونه قبلی بود که شبها سر و صداشون می اومد و...خوب؟چند وقت پیش اون طرفها کار داشتیم با همسرک رفته بودیم اونجا که مدیر ساختمان گفت اینها کارشون بالا گرفته و دارند جدا می شن و. آقاهه اصلا هیچ خبری ازش نیست و اینها هم قفل رو عوض کردن..از این صحبتها.گفتم با اون همه رفتارهای بد که مثلا خانمه برای شوهرش پلیس آورده بود ... معلوم بود کار به کجا می کشه.

یکی از دوستانمون هم با هم دعواشون شده بود و خانمه رفته بود قهر خونه پدرش و یک ماه مونده بود و دست آخر با کلی چک و چونه و حرف و.که ما کف کردیمهیپنوتیزم..بالاخره راضی شدند تا یک بار دیگه در کنار هم قرار بگیرند.گفتم کاش بدونیم که زندگی اون قدر کوتاهه که نباید به اینکه من چی گفتم تو چی گفتی گذروندش .و واقعا غرور آفت زندگیه زناشوییه.

بله مادر جان!

زندگی قشنگ می شه وقتی یاد بگیریم که از مسائل کم ارزش گذر کنیم و برای مسائل مهم انعطاف داشته باشیم شاید اینها به نظر شعار بیاد ولی من تجربه کردم آسون گرفتن و منعطف بودن و محبت کردن کلید خوشبختیه.همسرک همیشه می گه من برده محبت ففلم!   به به !تشویقمژه 

(یادم باشه یه داستان  بعدا تعریف کنم در مورد رام کردن دل آدما مخصوصا آقایون که خانم همسایه تعریف می کنه.)

 

البته تو مورد اینها ،خانواده ها هم خیلی دخالت می کنند و هر دو هم یکی یه دونه هستند و حساسیت ها خیلی بیش از حده .بارها به قهر رفته بود و این بار هیچ کدوم کوتاه نمی اومدند .به هر حال قرار شد که این خانم دست از قهر کردن برداره و دیگه خونه رو ترک نکنه و زندگی شونو خیلی قشنگ در کنار هم از اول شروع کنند.امیدوارم زندگی شون خوب و خوش بشه

 در واپسین روزهای فروردین امسال ،همسرک عزیزم بهم یه ساعت مچی مارک جنیفر لوپز  عیدی داد و کلی خوشحال شدم .چون دیگه یادم رفته بود باید عیدی بگیرم.رفته بودیم که خودش ساعت بخره و کلی ما رو شرمنده کردبغلخیلی خوشگله و دوستش دارم

درد پاشنه پاهام خیلی خیلی اذیتم می کنه و دارم می رم لیزر درمانی و

فیزیو تراپی.شبها هم جریاناتی داریم...به خاطر مشکل تاندون هام،باید با اسپیلنت بخوابم و کلی کلافه می شم.نگرانبه هر حال مجبورم تحمل کنم بلکه بهتر بشم.

یلدای عزیزم،یک بار دیگه با تمام وجودم بهت تسلیت می گم و امیدوارم خدا بهتون صبر بده .

 

فروردین 89

سلام به همه.سال نو رو تبریک می گم با تاخیرخجالتامیدوارم عید خوش گذشته باشه.

هنوز اینترنت نداریم.و گفتند که چون خط  جدید هست،باید قبض تلفن صادر بشه تا بعد فعالش کنیم.حالا نمی دونم بهانه بعدی چیه؟! دو دفعه هم که نوشتم پرید!این هم خلاصه ای از روزهایی که گذشته

عید خوب و آرومی بود.اصفهان  فوق العاده شلوغ شده بود و هر شب که از مهمونی بر می گشتیم

 ،خیلی تو ترافیک می موندیم،مخصوصا نزدیک رودخونه.ماشین مون رو هم عوض کردیم و اسمش کنجده..نیشخند

موهامو بلوند کردم و همسرک و بقیه خوششون اومده

دوستای من و همسرک از تهران و شیراز اومده بودند و هر شب یه برنامه ای پیش می اومد و تا نیمه های شب حرف و ساز و آواز و درینک و... خلاصه خدا رو شکر خوب بود.

تا نیم ساعت مونده به تحویل سال من مشغول تزیین و درست کردن و چسباندن و... سفره هفت سین بودم و چند لحظه قبل سال تحویل همسرک از حموم پرید بیرون و با حوله تن پوشش نشست نیشخندو مثل پارسال در حال بوسیدن همدیگه به استقبال سال جدید تو خونه جدید مون رفتیم.

سیزده بدر امسال تو حیاط خونه مون با دوستای طبقه پایینی بودیم .

جمعه ٢٠ فروردین هم تولد همسرک عزیزم بود.برای ناهار با خانواده من باغ بودیم تابعد از ظهر که بارون سیل آسا می بارید.شب هم مامانم و خواهرم و خواهر زاده ام گفتند که برای تولد همسرک پیشمون می آیند.خیلی خوش گذشت و خوندیم ورقصیدیم.

هنوز برای کلاس زبان ثبت نام نکردم.بین دو تا آموزشگاه دو دلم.شما هم مثل من این قدر خوابتون می یاد؟

فعلا همین..دلم برای همه تنگ شده دوستان عزیز وبلاگی من

 

 

 

سلام.خوبین.من چند روزه که برگشته ام.مسافرت خیلی خوبی بود ،خیلی خوش گذشت .دلم نمی خواست تموم بشه.رفته بودیم کیش.روزها به خرید و تفریح بودیم و شبها هم دوباره خریدخجالت و بعد هم رستوران هایی که موزیک زنده داشتند.

امسال از خریدهام خیلی راضیم.چیزهای خیلی خوبی توی حراج ها پیدا کردیم.

هنوز اینترنت نداریم.تنها کاری که شرکت باید بکنه اینه که یه جابجایی ساده انجام بشه برای ای دی اس ال ولی نمی دونم چرا این قدر بدقولی می کنند.نگران