موفق باشی عزیزترینم

امروز روز امتحان تخصص همسرجونیه ...دارم از اضطراب می میرم .دیشب مامان اینا خونه مون بودند .ازشون خواستیم بمونن پیشمون و  صبح زود بابا و مامان زحمت کشیدند و بساط صبحانه رو آماده کردند(حلیم و عدسی)و ...
دیشب بهش می گم این عضلات پشت کمرم گرفته یه کمی ماساژ اصولی می دی بازشون کنی؟ می گه من فردا امتحان دارم تو باید به من برسی و دور و بر من باشی(بیچاره هیچ وقت متوقع نیست و من ذوق کردم اینو گفت)  و خوب ماساژم داد
قرآن آوردم که از زیرش رد بشه اومده بوسیده قرانو و از کنار من رد می شه و می ره اون طرف
 گونه منم می بوسه گفتم باید از  زیرش رد بشی بچه  ....دوباره از اول تکرار کردیم
خلاصه این قدر این چند شب ما بد خوابیدیم و نگران بودیم که حد نداره .فردا هم خودم امتحان ارشد دارم (می بینین تو رو خدا فردا که بعد از دو هفته من تعطیلیم بود امتحان دارم ساعت ۳ بعدازظهر!!) امتحان هر دو مون هم ۴ ساعت طول می کشه
دوستای مهربونم دعاکنین و انرژی مثبت بفرستین برای هم خونه عزیز من که الان سر جلسه است

نمی دونم چرا توی پرشین جدید نمی تونم اسمایلی بزارم؟؟! 

تولدت مبارک

       مهربونترین بابای دنیا
 

                            
                                تولدت مبارک
 
                                                خدا سایه تو از سر  ما کم نکنه      
 
                                                                                      خدا حفظت کنه
 
 
 
به یاد بچگی ها: 
 
حالا می گم از بابا
که دوستمه تو دنیا
یه تکیه گاه عالی 
فکر نکنی خیالی
شب که می یاد می خنده
در غم رو می بنده  
من قدرشو می دونم
براش آواز می خونم
تو هدیه خدایی
تو بهترین بابایی  
 

خونه تکونی

 

خوب به نظر شما من که نمی تونم مرخصی بگیرم ،برای خونه تکونی چی کار می تونم بکنم؟؟ 
شماها شروع کردین ، یا نه هنوز ؟ 
دلم می خواد یه کمی چیدمان خونه رو تغییر بدم و یه فکری هم به حال این همه لباس بکنم .هر کس می تونه منو راهنمایی کنه .چند ماه پیش یه عالمه لباسامو بخشیدم به یه خانمی که توی هتل کار می کنه و یه پیر مردی که نزدیک خونه مون اکثر وقتا نشسته .من چون تیرماهی هستم خیلی برام سخته که از متعلقاتم چشم پوشی کنم .یه کمی نصیحتم کنید لطفا .مخصوصا کسانی که دست بریزشون خوبه
 
داشتم یکی از کتابامو  نگاه می کردم ،مطالب خوبی داره ، بعضی هاشو می نویسم شاید به درد شما هم بخوره :
مسلما کمد اغلب شما به یک خانه تکانی یا سیستم منظم محتاج است .شما باید قادر باشید در عرض دقیقه حاضر شوید.
1-به کمد لباس خود سر بزنید و هر لباسی را که بیش از یک سال است نپوشیده اید ،بیرون بکشید.
2- خود را از شر لباس های اضافی خلاص کنید.لباس های نویی را که به شما نمی آید یا از خرید آنه پشیمان هستید ،به موسسات خیریه ببخشید.
3-لباس هایی را که برایتان تنگ شده اند را دور بریزید.با واقعیت روبرو شوید،اندام شما به اندازه ده سال پیش برنمی گردد.
 
تنها لباس های زیر را در کمد جای دهید:
1-لباس هایی که ظاهر خوبی دارند و برایتان اندازه هستند.
2-چندان فوق العاده نیستند اما اندازه اند.
3-هیچ وقت فوق العاده به نظر نمی رسند ،اما نو هستند.
اولین دسته را همیشه به خاطر داشته باشید.به دومین دسته به طور جدی فکر کنید و در مورد دسته سوم می تونید شک داشته باشید .شاید اشتباه شما در خرید موجب شود فرد دیگری یک لباس مهمانی فوق العاده بدست آورد.
 
نکات مهم:
_ اولین نکته ای که در مرتب کردن کمد لباس باید به خاطر داشته باشید این است که لباس فصول مختلف را به کمک کاور  از هم جدا کنید.
_در قسمت پایینی کمد،کفش ها،جوراب ها و سایر لوازم تکمیلی را بگذارید.
لباس های مشابه را گروه گروه در کنار هم قرار دهید تا هر زمان عجله داشتید بتوانید به راحتی آنها را پیدا کنید.
_هر از گاهی لباس های خود را هوا دهید.
 
 
شاید ادامه داشته باشه.... 
منتظر راهنمایی و تجارب شما دوستان عزیزم هستم

ولن..تای.ن ما

این چند روز بارها سعی کردم وارد پرشین بلاگ بشم که همه اش پیغام می داد اطلاعات وارد شده صحیح نیست ،تا اینکه جواب ایمیلمو دادند .نکته جالب اینه که خودشون پسورد منو تغییر داده بودند ،بدون اینکه روحم خبر دار بشه!!
 
خوب ولنتاین هم گذشت ....زیاد مهم نیست که 14 فوریه روز عشق باشه یا 29 بهمن ،مهم یادآوری دوباره مهرورزی و قدردانی از خوبی و عشق عزیزانمان است ولی من شخصا 14 فوریه رو ترجیح می دم ،به خاطر اینکه بیشتر آدما در اکثر جاهای دنیا در یک روز یه حس مشترک عشق و محبت دارند .شور و حال آدما و خیابونا رو دوست دارم ولی با ولخرجی های بیهوده هم مخالفم .
همون روز ولنتاین چند دختر استرالیایی در هتل اقامت داشتند ،که به هم تبریک گفتیم .از من پرسیدند : رز  و شکلات هدیه گرفتی؟
 
منظورم به ساده برگزار کردن این روزه ،ولی متاسفانه خیلی از ایرانی ها هویت همه چی رو مادی و معامله گرا می کنند ...گفتم احتمالا کم کم مرسوم می شه و مایه پز دادن و مباهات بعضی افراد که مثلا من برای ولنتاین دو دانگ خونه به نامم سند زده اندو ...این کل و اصل قضیه رو زیر سئوال می بره
برای من که خوب بود و لذت بخش ...قرار بود هیچ کدوممون هیچی نخریم .به خاطر اینکه یک هفته دیگه امتحان همسرجونیه و هر دو استرس داریم ،خودم هم امتحان ارشد دارم ولی چون زیاد نخونده ام امسال برام مهم نیست و به جاش اضطراب اونو دارم
ولی دلم نیومد ،رفتم یه خرده ریزهایی براش گرفتم و رفتم خونه....نشست روی زمین ،پشت به میز غذاخوری و هدیه شو پشت  پایه میز پنهان کرده بود ....عین بچه ها...قربونش برم من !
بعدش گفت چشاتو ببندو...
خیلی خوشحال شدم نه فقط برای کادوش ،به خاطر اینکه معمولا از سر کتاباش تکون نمی خوره ،ولی حالا رفته بود بیرون و برای من وقت گذاشته بود و یه جعبه خیلی بزرگ شکلات و یه سوسمار بامزه احمق سبز رنگ !! بهم هدیه داد. اسمشو گذاشت چپندر  ولنتینو  ! خیلی بهمون خوش گذشت و خندیدیم و از کادوی منم خیلی خوشش اومد ،قلب و افترشیو و یه عروسک اسفنجی نرمالو شکم گنده (خل خان )که قلبش روی بدنشه و عاشقش شد و گذاشت روی تلویزیون .
به هر حال همین اتفاق های به ظاهر کوچولو منو خیلی شاد می کنه .
حالا عزیزم جون هی راه می ره می گه چپندر  رو دوست داری؟ ببین چه جوری نگات می کنه! 
خیلی دوستت داره ها!!

دلم برات تنگ شده جونم

چقدر سوت و کوره ، روزهای تعطیل که هیچ کس توی وبلاگش نیست .من هم سر کار هستم .
یکی از هنرپیشه های قدیمی اومده هتل .خیلی برام جالب بود که از نزدیک دیدمش ،البته
هنرپیشه های زیادی می آیند ولی این از همه جالب تر بود .الان داشت دور حیاط قدم می زد .
سه تا بچه فرانسوی خوشگل هم دارند از سر و کول هم بالا می رن .وای که انگار صورتشونو نقاشی کرده اند گونه هاشون سرخابی موهای طلایی ،خیلی خوردنی اند .شور و حال خاصی به اینجا می دهند.
خواب بودیم .یکی زنگ درو زد... به همسرجونی نگاه کردم ،گفت ولش کن ،بخواب ...خوابیدم ...یه عالمه کار داشتم .آشپزخونه...کمد لباس هاو...ولی حس اینکه بتونم بلند شم رو نداشتم ،ده دقیقه یک بار چشمامو باز می کنم و دوباره می خوابم ...لعنت به این اتاق بی نور .اگه ساعت دوازده ظهر هم بیدار شی انگارکه چهار صبحه و رخوت این تاریکی نمی زاره که بلند بشی .با اینکه خونه مون قشنگه ولی هر دومون از این کم نوری بیزاریم
تا ظهر خوابیدم مامان مهربونم زنگ زد گفت براتون ناهار می یارم .پاشدم دوش گرفتم و مامان اینا اومدند و ناهار خوردیم . بعدش همسرجونی منو رسوند سر کار .دلم نمی خواست بیام .
اگه اینترنت هم اینجا نبود که دیگه دق می کردم .

چند روزه که دلم هوای یکی از دوستای قدیمی مو کرده البته با ناراحتی از هم جدا شدیم ولی من دیگه خیلی وقته که ازش ناراحت نیستم .کاش ببینمش...کاش هنوز دوستم داشته باشه .
بهنازجون دوستت دارم



از قلمم می چکد

شعر قشنگی که تنش رنگ توست

اخم نکن مهربان

نبض دلم باز هماهنگ توست

دست عشق

نام تو را بر تن پیراهن من دوخته

شرط تو یک بوسه و بابونه است

از غم سنگینی شرط تو دلم سوخته

بین نگاه تو و چشم خودم

از تپش آینه پل ساختم

پرده ای از اشک مرا غرق کرد

شرط تو را باختم!