ففل تنبل

 

 

چرا  پا نمی شم یه کاری بکنم ؟!خونه خیلی نامرتبه...هنوز همه چی وسط هاله،

همسرک صبح رفته شیفت،دیشب می گفت اگه حالشو داشتی فردا یه دستی به سر و روی خونه بکش ،همه اش کش می یاد بدنم و حال ندارم ،تهران که بودیم ،دوست همسرک یک همستر نازنازی بهمون داد،خیلی ملوسه ،البته من بهش دست نمی زنم !!شده ام عین همین همستره که همه اش داره چرت می زنه ،دیروز تا ظهر خواب بودیم ،مامان زنگ زد گفت خسته ای نمی خواد چیزی درست کنی،برای ناهار بیایید اونجا و شب هم خونه دوستامون بودیم(همونا که میشناسید!)

همدلم،رهای نازنینم،یلدا جون خیلی دوستتون داشتم ،و خوشحالم که دیدمتون ،من منتظرم که دوباره ببینمتون ،نوبت شماست که بیایید! 

دیگه باید بلند شم برم همه جا رو مرتب کنم و بعدش  آشپزی کنم !  

 

۲۶apr/2008

سلام مهربونا،خوبین ؟خوش می گذره؟سارا جون هر کاری می کنم نمی شه کامنت بزارم ،امیدوارم سفر خوش بگذره

دو سه روز پیش همسرک ازم خواست باهاش برم درمانگاه که شیفت  صبح تا شب داشت.باورتون می شه که نصفشو خواب بودم ؟گفت مریضا رو من می بینم ،تو خستگی  در می کنی ؟بهش گفتم می خواستی منو  دو سه روزه نبری خونه مامانت اینا که بی خوابی بکشم و الان این قدر کمبود خواب داشته باشم!! 

 کارتن ratatouille (موش آشپز)رو خیلی دوست داشتم .دو بار دیدمش

من به زودی دارم می یام به تهرون ،شاید فردا،همدلکم ،رهای نازنینم دل تو دلم نیست که ببینمتون 

کاش می شد همه رو ببینم!  

 

 

 

۱۹apr/2008

 

 

 سلام به همه ، شما ها هنوز منو دوست دارین آیا؟ احساس می کنم با همه تون غریبه

شده ام.دلم گرفته که مثل اون روزها نشده تند تند بیام پیشتون ،هیچ کار خاصی هم 

نمی کنم ،آرامش زیادی دارم توی خونه ،به جای همه تون می خوابم ،فیلم می بینم ، و .... ای کاش این پا درد لعنتی خوب می شد تا می تونستم ورزشم رو دوباره شروع کنم ، 

شب تولد همسرک که رفتیم بیرون و چه بارونی می بارید ،(همون روز تولد اون دوست قدیمیش هم بود )،بعد رفتیم پیش اونا و تولد بازی .خیلی خوش گذشت .براش عطر خریدم ،خدا رو شکر خیلی خوشش اومد.

فردای تولدش هم ساعت 10 صبح هنوز خواب بودیم که پدر شوهرم برای ناهار دعوتمون کرد و رفتیم و دو سه روزی نگهمون داشتند!!!خلاصه هر روز به نوعی نشده که بیام نت .تقصیر این پازله هم هست ،بدجوری آدمو میخ کوب و پای بند خودش می کنه

این متن پایین رو برای تولد همسرک نوشته بودم که نشده بود آپ کنم :

 

با همه بی سر و سامانی ام         باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست      در پی ویران شدنی آنی ام 

دلخوش گرمای کسی نیستم         آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها                تا تو کمی عشق بنوشانی ام

حرف بزن ابر مرا باز کن                  دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن ،حرف بزن-سالهاست        تشنه یک صحبت طولانی ام

 خوبترین حادثه می دانمت              خوبترین حادثه می دانی ام؟

 

   امید بودنم

   چقدر شیرین است امروز ،روز تو ،روزی که  تو آغاز شدی  

   می نویسم برای جهانی که از پنجره حضورت به روی من گشودی،

   و برای فرداهایی که به نام تو از افق بر می آیند.... 

 

       عزیزترینم تولدت مبارک

امیدوارم همیشه سایه ات روی سرم باشه.خدا حفظت کنه عزیزکم 

 

17apr/2008

 

 

اومدم!!!

سلام به همه دوستای گلم! خوبین ؟ عید خوش گذشت؟امیدوارم به همه تون خوش گذشته باشه.

راستش فکر می کردم وقتی از هتل بیام بیرون ،بیشتر می تونم بیام بیام نت ،ولی اصلا فرصت

نمی کنم.حالا فکر نکنین خیلی خانم و کدبانو هستم ها ،نه ،تند و تند روزها می گذره.

ما  با مامان اینا رفته بودیم مشهد و البته زود برگشتیم ،چون همسرک شیفت بود. با اینکه مذهبی  نیستم ،فکرشو نمی کردم لحظه تحویل سال اینقدر برام دلچسب باشه کنار اون گنبد طلایی .همه مون اشک توی چشمامون حلقه زده بود...

سالها بود که نرفته بودم و خیلی خوش گذشت. 

بقیه عید هم روی هم رفته بدک نبود. همسرک معمولا  غر نمی زنه ...یه بار  توی عید در حال غر زدن بود که من شروع کردم به جواب دادن و توضیح دادن و الکی الکی شدیدا با هم بحث کردیم و چند روز افسردگی حاد گرفته بودم و خیلی سختم بود مهمون داری کردن و مهمونی رفتن و با هم خیلی کم  حرف می زدیم و رسمی بودیم ،و بعدش که اون خوب شده بود من نمی تونستم ببخشم ،ولی دوباره آفتاب از پس ابرهای دلتنگی زندگی مون سرک کشید  و روزهای من عاشق رو تابناک کرد. باورتون می شه که در بدترین شرایط روحی باز هم دیوانه وار دوستش داشتم؟!! به نظرتون دیوونه ام یا خیلی عاشقم؟ چی ؟ کارم از این حرفها گذشته ؟! آره می دونم .دوباره بعد از چند روز مثل یه بره  خزیدم تو بغلش و همه حرفایی که به هم زده بودیم رو فراموش کردم.

راستی شما ها این جور مواقع چی کار می کنین؟سکوت می کنین یا مثل من حرف می زنین و شرایط بدتر می شه؟ ممنون می شم راهنماییم کنین که از تجارب تون بهره مند بشم.

 

به هر حال بهترین نکته اینه که من مجبور نیستم هر روز و هر روز به اون هتل برم و حالا برای خودم راحتم و هنوز هم حوصله ام سر نرفته خدا رو شکر .

سر گرمی این روزهای من و همسرک یک پازل هزار قطعه است که با شوق و علاقه وافری تا نیمه های شب دنبالش می کنیم و واقعا لذت بخشه ،مثل مدیتیشن می مونه و فکرتو کاملا به خودش مشغول می کنه ،پیشنهاد می کنم شما هم این کار لذت بخش رو تجربه کنید. داشتیم دنبال یه قطعه می گشتیم وقتی پیدا شد هم زمان با هم فریاد کشیدیم و منو  از ذوقش ماچ بارون کرد.

 می دونین فردا چه روزیه؟

    _ تولد همسرکه _

 مبارکه مبارکه

فردا این مرد کوچک که در واقع  پنج سالشه ، سی ساله می شه !! 

 

 

  

apr7/2008

در سایه ایزد تبارک.... عید همگی بود مبارک

سلام به همه دوستان عزیزم .ببخشید که وقت ندارم تک تک بهتون سر بزنم .

عازم سفر هستم و دارم تند تند کارهامو می کنم .

هنگام تحویل سال منو فراموش نکنینا !! در اولین فرصت بهتون سر می زنم .

دوستتون دارم

عیدتون مبارک  

 

 

 

 

 

mar18/2008