سلام .من خوبم .فقط اسباب کشی نکنین تو رو خدا .خیلی خسته شدیم.

همه آشفتگی های جابجایی رو به تعویض لوله ها و تعویض سرامیک حمام و...اضافه کنید.

روزی صد و بیست و چهار هزار بار از پله های آشپزخونه ٰبالا پایین می رم.

تقاضای خط تلفن جدید کردیم که هی قبلی ها زنگ نزنند  و هنوز وصل نشده .موبایلم بدون هیچ دلیلی یک طرفه شده ...

ولی نهایتا خوبم.خوشحالم.یه ذره دارم عادت می کنم به خونه جدید.دو شب اول با بغض به همسرک می گفتم بیا بریم خونه خودمون.نگراننمی دونم کی اینترنت خواهیم داشت.الان از کلاس زبان که برمی گشتم ٰاومدم کافی نت .دلم برای همه تنگ شده

هر موقع بتونم سر می زنم .

هفته دیگه می ریم مسافرت.دو تا بلیط هدیه همسرک بود برای ولنتاین.

می ریم تا خستگی در کنیم

خیلی خیلی دلم برای وب گردی تنگ شده.و دل تو دلم نیست که بدونم چی کارا می کنید

جا به جا می شویم

 

مبل ها خیلی خوشگل شدند و دوستشون داریم. ما اومدیم یه کمی تغییرات دکوراسیون و از این جور چیزها تو خونه مون اعمال کنیم ،زد و یه دفعه یه دوست بهمون پیشنهادی داد  که حالا قراره خیلی چیزها تغییر کنه .خودمون هم غافلگیر شدیم فقط خوب شد که برای پرده جدید زود اقدام نکردیم و گرنه رو دستمون می موند.

ما سه ساله که تو خونه فعلی مون هستیم.نوساز و شیک هست  و ما اولین ساکنش بودیم  فقط:اتاق خواب هاش  کوچیک هستند و یکی شون هم خیلی  خیلی کم نوره و همون طور که قبلا تعریف کردم ،تا حدودی از همسایه عوضی مون و سر و صداهاشون خبر دارید و اتاق مون چسبیده به خونه اونهاست و واقعا داریم اذیت می شیم.هر شب لااقل یکی دوبار از خواب می پریم به خاطر اینکه  خانواده هاشون خرج زندگی شونو می دهند و پسره همیشه بیکاره و90 درصد شبها تا 3 و 4 صبح بیدارند و بلند حرف می زنند یا دعوا می کنند یا مهمون دارن و می خندند و....یا دارند سگ شون رو نصف شبی تعلیم می دن و تربیت می کنند.سبزاز این ١۵ واحد تنها کسانی که مشکل دارند همین ها هستند و همه ازشون شاکی اند.

تذکر مدیر ساختمان و جلسه و ...هم هیچ تاثیری نداشت.نمی شد اتاق رو هم عوض کنیم چون تخت خواب و متعلقاتش توی اون یکی اتاق درست جا نمی شد.

رنگ آفتاب رو هم نمی دیدیم .فقط یه کمی نور داشتیم.و هر دومون صبح ها کسل بودیم.

هنوز 6 ماه از قراردادمون باقی مونده و حالا تصمیم گرفتیم بریم یه جای دیگه .خونه جدید  نوساز نیست ولی تمیز و خوبه .خیلی بزرگه و پر نور.یه تراس بزرگ داره که به اندازه نشیمن خونه فعلی هست و یه حیاط پر ازهمه نوع گل و  درخت های چنار و حوض و...خلاصه باصفا و انرژی بخش و همچنین  یکی ازبهترین خیابونای اصفهانه و تا رودخونه   5 دقیقه پیاده روی داره.و همسرک عاشق سکوت و روشنی و بزرگی اونجا شده.تنها عیبش اینه که اشپزخونه اش پله داره و من هم که همه اش باید برم و بیام تو آشپزخونه

از امروز شروع کردیم کم کم وسایل رو جمع کنیم .هنوز باورم نمی شه قراره از اینجا بریم.یه جوریم ،گاهی غگین می شم و بعدش دوباره به خونه جدید فکر می کنم و خوبی هاش... و با خودم می گم به اونجا هم عادت می کنم و دوستش خواهم داشت و یه عالمه اتفاق خوب و خاطره ساز در انتظارمونه  .همسرک می گه ففل اونجا روح داره .صبح ها با آرامش بیدار می شیم .توی تراس میز و صندلی می گذاریم و وقتی هوا خوبه ،شبها اونجا غذا می خوریم و دیگه راحت می تونیم کباب درست کنیم .(به خاطر کوچیک بودن تراس فعلی این یک قلم به راحتی ، مقدور نیست اینجا)خلاصه که کودک درونش این روزها پر هیجان تر از همیشه است .تو همین فکرها بودم دیروز و وابسته نبودن و... که دیدم روی یه تابلو نوشته :هر چه دیر نپاید  دلبستگی را نشاید   یا یه چزی تو همین مایه ها.و با خودم گفتم زندگی همینه ... تنها چیزی که هیچ وقت تغییرنمی کنه ،تغییر کردنه

ببخشید که نمی رسم کامنت بگذارم.فقط اگه فرصت کنم ،تا قبل از اسباب کشی ،

می خونمتون.

jan26/2010

 

فکر می کنم دیگه جایی نمونده بود که سر بزنیم.مغازه های پارچه مبل فروشی رو می گم.تنوع طرح  و رنگهای فانتزی زیاد نبود و مجبور شدیم از بین چیزهایی که موجوده انتخاب کنیم و پنج روزی طول کشید.

اگه خونه باشیم ،از غروب که  فیلم دیدن و خوردن و...شروع می شه  نمی شه از روی کاناپه ها جمعمون کرد و حسابی couch potato شدیم ،این جوریه که هر کدوم رو یکی از کاناپه ها موضع می گیریم و هر بار یکی مون و بیشتر هم من (چون آخر معرفتم)از خود راضیمی ریم آشپزخونه  و خواهش می کنم فیلم رو نگه داره و چای ،تخمه ،پفک ،بستنی و...می یاریم و این روند تا موقع  شام و دوباره بعد شام ادامه داره .عشق ایشون هم بستنی یخی آلبالویی و تمشکی میهن هست که به تازگی به خاطر معده درد مصرفش محدود شده ولی پایین خونه مون یه بستنی فروشی عالی باز شده که سس شکلاتی خوشمزه ای هم داره و عصر ها وقتی همسرک زنگ می زنه اگه بستنی رو دستش ببینم در و باز می کنمعینکو مجوز عبورش هست بستنیخنده

الغرض مبل ها دیگه  احتیاج به تعمیر  مختصری داشتند تا یه کمی تپل تر و راحت تر بشن . تصمیم گرفتیم که روکش ها رو هم عوض کنیم و یه تغییرات دیگه هم بدهیم.مثل اضافه کردن نیم دایره های جلوی مبلی (جا پایی) و....قبلا همه چرم کرم و پارچه قهوه ای بود و حالا چرم صورتی خیلی روشن و تر کیب دو پارچه صورتی چرک و یاسی کدر (طرح دار و راه راه)خلاصه یه عالمه رنگ قراره به فضا اضافه بشه و  چیز های دیگه ای هم در حال تغییره.

وقتی دیدیم کم کم داره هزینه اش زیاد می شه ،همسرک گفت بهتر نبود یه دست جدید بگیریم ؟ولی من گفتم نه اینا مال جهیزیه ام مژههستند و هنوز خیلی دوستشون دارم و بد هم که نشده اند.

حالا خونه خالی و سرده و صدامون می پیچه وقتی حرف می زنیم.از اونجایی که صنف  بدقولی هستند نمی دونم کی آماده می شه!

این ترم زبان هم به همین زودی گذشت و دوشنبه امتحان دارم.کمابیش مشغول خوندنم.

 

 

تو از کجا سر راه من امدی ناگاه  

چه کرد با من آن نگاه شیرین ...آه

مدام پیش نگاهی...مدام پیش نگاه

چه کرده ای با من؟

که ذره های وجودم ،تو را که می بینند

به رقص می آیند،سرود می خوانند

.

شب خوبی داشتیم.خاطراتمونو مرور کردیم ،فیلم دیدیم و بعد هم رفتیم یه رستوران نسبتا جدید خیلی زیبا.اولین بارمون بود اونجا می رفتیم.دیوارهاو سقف همه نقاشی و گچبری های ظریف  و روی دیوارها هم نقاشی هایی شبیه دوران صفویه کار شده بود.همسرک کباب میکس خورد و من دوباره مرتکب اشتباه شدم و  استیک قارچ  سفارش دادم .بااینکه خوشمزه بود ولی بریدنش مکافات داره.عکس کادومو می گذارم.و من قرار شد برای همسرک ست کمربند چرمی بگیرم و این قدر توی ترافیک بودیم که دیر شد و به بعد موکول شد البته زحمت کشیدم و گل هم گرفتمخجالت

 

بقیه عکس ها در ادامه مطلب


Free Image Hosting by FreeImageHosting.net

به خاطر انعکاس نور ،عکسها زیاد خوب نشد

 

Free Image Hosting by FreeImageHosting.net


Free Image Hosting by FreeImageHosting.net

 

Free Image Hosting by FreeImageHosting.net

Free Image Hosting by FreeImageHosting.net

 

سفر کوتاه خیلی خوبی بود.مامان و بابا هم باهامون بودند. جا داره از همین جا باز هم از میزبانان نازنینمون تشکر کنمthankyou.gif : 48 par 41 pixels.

روز اول که رسیدیم ،دو تا موزیسین ما با هم افتاده بودن و بسی کیفور شدیم (گیتار و کیبورد)

ساحل فوق العاده بود.اولین بار بود که می دیدم کوه در چند قدمی ساحل باشه ونشستن اون بالا و به دریا نگاه کردن و گوش سپردن به صدای امواج ،خیلی لذت بخش بود.

بعد به یه ساحل دیگه رفتیم و یه قایق سواری هیجان انگیز ...این قدر ترسیدیم و خندیدیم و جیغ زدیم دیگه من آخراش می گفتم اقا تو رو خدا بسه ،ولی اصلا توجه نمی کرد . یه طناب هم از سر قایق آویزون بود که برای بستن به اسکله بود ،همسرک رفت اون بالا اونو گرفته بود دستش و با طنابه حرکت می کرد ،مثل موج سواری .ما کف قایق دیگه از خنده پهن شده بودیم.البته این صحنه رو باید می دیدید  تا متوجه بشین چه جوری بود.

یه شب هم رفتیم مراسم  عزاداری و فرداش اومدیم به خونه مون زیر لحاف کهنه مون.

یه کم خرده ریز و لباس و یه رنده برقی هم از اونجا گرفتم.این دستگاه خیلی خوبیه مخصوصا برای خرد کردن پیاز.دیگه دردسر بوی پیاز و اشک ریختن تموم شد .عین اونه که تو کانال می .شاپ تبلیغ می شه.

 

فردا  پنجمین سالگرد ازدواجمونه ،یک سال دیگه هم با همه خوبی ها و سختی هاش  کنار هم بودیم .عزیز دلم خوشحالم که با توام

 

 


dec31/2009

Free Image Hosting by FreeImageHosting.net

Free Image Hosting by FreeImageHosting.net