صبح ،خانم همسایه اومد صدام کرد و گفت:امروز خورشید گرفتگیه و مواظب باش دست به بدنت نکشی...رفتم تو تقویم نگاه کردم دیدم از ساعت ١١:٢٠ خورشید گرفتگی جزیی هست تا ٢:١۵ .چند نفر از دوستام هم زنگ زدند همینو گفتند.حالا از اون موقع همه جای صورتم به خارش افتاده.هر چند که بعضی ها من جمله دکتر زنانم می گه سند علمی نداره ،ولی بازم آدم می ترسه نکنه یه جای بدن بچه لک بیفته.
خلاصه من همین طور دارم سر خودمو گرم می کنم که از بدنم غافل بشم
تو آمدی ، کنارم نشستی
و از آن شب من دورتررین رویاها را باور دارم
دیشب ،
پرنده ای میان دفترم آواز می خواند
آنگونه ، قدم زنان تا ماه رفتم
باور نمی کنی ؟
بیا کفشهایم را امتحان کن
چه فرقی میکند
من عاشق تو باشم یا تو عاشق من
چه فرقی می کند
رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز می شود؟
سالهاست می دانم :
بیقراری چیست،
درد چیست،
آواز چیست،
راز چیست،
آی ... ای دوست !
چشمان تو شناسنامه مرا عوض کردند
امروز شش ساله می شوم!!
این روزهابر خلاف ماه های اول ،زمان داره به سرعت برق و باد برامون می گذره.
همه اش درگیر خرید برای جیگر مامان هستیم.هر روز لیستم رو نگاه می کنم و تیک می زنم و هزار تا فکر و برنامه دارم برای فسقلچه.تو هر مغازه ای می ریم همسرک بیشتربه عروسک های بامزه و موزیکال توجه داره.یه فیل احمق و یه هزارپای بامزه از آخرین انتخاب هاش بوده =)
DVD های بی بی انیشتن رو هم گرفتیم (مرسی گلی جون از توصیه ات)
تخت و کمدش رو پریشب سفارش دادیم و خیلی از خرده ریزها رو هم خریدیم.ولی هنوز خیلی کار مونده انجام بدیم تا اتاقش آماده بشه.خیلی دوست دارم اتاقش خوشگل بشه و دنبال ایده های جالب می گردم.از تجربیات خوبتون استقبال می کنم.
این روزها این قدر سرفه می کنم که دیگه خسته شدم.و به خاطر سرفه ، دردهای شدیدی به سراغم اومده.شب تا صبح نه خودم می خوابیدم نه همسرک و کوچ می کردم به یه اتاق دیگه تا اون بتونه بخوابه .بعد از سرفه ها هم دخترکمون تکون های شدیدی می خوره .فکر کنم خیلی اذیت می شه.همه هم می گن به خاطر الودگی هواست.انواع و اقسام جوشونده های مختلف و دارو و هر چیز که هرکسی گفته رو امتحان کردم و لی زیاد موثر نبود تا امروز که یه کمی کمتر سرفه می کنم.
دیشب هم برای یلدا خونه دوست طبقه پایینی دعوت داشتیم .شب خوب و آرومی بود.
یه جورایی اولین شب یلدای دخترکم بود...
شب قبل زنگ موبایلم رو عوض کرده بودم و هنوز هیچ کس بهم زنگ نزده بود.صبح وارد یه ساختمونی شدم و وقتی کارم انجام شد همراه چند نفر داخل آسانسور بودم...حالا صدای یه آهنگ ملایم می اومد و منم عین اسب ایستاده بودم و به روبرو نگاه می کردم...تازه وقتی خارج شدم دوزاریم افتاد که این زنگ گوشی منه و نه آهنگ آسانسور!!!!
دیدم همسرک بوده..سریع شماره شو گرفتم و براش تعریف کردم،این قدر خنده مون گرفته بود و خجالت کشیدم اینم از عوارض زودرس مادر شدن